" rel="stylesheet"/> "> ">

در صفات عناصر فرماید

در این عنصر عیانست و نظر کن
نظر بر شیب و دیگر بر زبر کن
در این عنصر حلالست آشکاره
در این صورت وصالست آشکاره
در این عنصر همه دیدار جانست
اگر چه در درون پرده نهان است
در این عنصر ببین تا راز دانی
در این عنصر جمالش باز دانی
در این عنصر چه دیدی جز غم و رنج
طلسم است این ولی اندر سر گنج
طلسم و گنج هر دو در یکی گم
حقیقت گنج مخفی در یکی گم
طلسم بر سر گنج است بنگر
حقیقت دیدنت رنج است بنگر
ابی رنجی نیابی گنج جانان
بکش مر رنج و بنگر گنج جانان
یکی گنجست اینجا گر بدانی
درونش پر ز درهای معانی
یکی گنجست اینجا پر جواهر
که بر واصف شدست این گنج ظاهر
اگر چه گنج اینجا با طلسم است
حقیقت کنت کنزا عین اسمت
ترا این گنج آسان دست دادست
اگر اینجا به سوی او بری دست
از آن توست اینجا گنج اسرار
ولی اینجا طلسمت ناپدیدار
نمود آن گنج برداری به یک بار
حقیقت گنج معنی زود بردار
عجایب جوهر و در بیشمارست
حقیقت بعد از آن دیدار یارست
یکی گنجست انجام و هم آغاز
در او پیدا شده انجام آغاز
یکی گنجیست پر در الهی
گرفته بودش از مه تا بماهی
یکی گنجست بیشک بی نهایت
که او را نیست اینجا حد و غایت
یکی گنجست بر خورشید تابان
بیابی گنج را در صورت جان
حقیقت گنج عشاقست اینجا
کسی کوعین متشاقست اینجا
کسی کان راز اول او شنودست
در این گنج را او بر گشودست
در این گنج اگر بگشایی اینجا
همه کس گنج را بنمائی اینجا
در این گنج بنمائی حقیقت
که گردی پاک از این عین طبیعت
در این گنج مر کو برگشودست
چو منصور از حقیقت رخ نمودست
در این گنج او بگشاد اینجا
از آنجا جوهری بنهاد اینجا
در این گنج بگشاد و بیان کرد
یکی جوهر در اینجا گه عیان کرد
در این گنج گر نه او گشودی
کسی را کسی خبر زان راز بودی
در این گنج بگشاد و خبر کرد
همه عشاق را او یک نظر کرد
برافشاند آنهمه درهای اسرار
پس آنگه شد ز صورت ناپدیدار
برافشاند آن درو آنگه نهان شد
حقیقت برتر از کون و مکان شد
برافشاند آنهمه جوهر بیکبار
که او بد مرمتاع خود خریدار
چگونه برگشاد این چادر گنج
اگر چه برده بد او سالها رنج
چنان بگشاد او راز معانی
که سر را برد پی او ز نهانی
طلسمی دید صورت آشکاره
نهاده بر سر گنج او نظاره
درون گنج صورت چون طلسمی
ز گنج اینجا نموده دید اسمی
درون گنج را کرد او نگاهی
حقیقت برده دزدیده راهی
چو ره دزدیده بد دزدیده ره برد
در اینجا گوی از میدان ره برد
چنان شد در درون گنج مخزن
که شد اسرار بر وی جمله روشن
چو روشن شد بر او سر نهانی
گشادش بس در گنج معانی
چو گنج خویش دید او خود نهاده
بدش هم خویش کرد آنگه گشاده
حقیقت گنج او بنهاده اینجا
ولی از دیدنش آزاده اینجا
بدو چندان ز عین عشقبازی
که نزدیش عین دریای مجازی
نمی پرداخت دیگر در سوی گنج
فتاده سالک آسا در غم و رنج
سلوک اولش بد راز دیده
ریاضت در میانه باز دیده
ریاضت را در آنجا گه کشید او
که تا آخر حقیقت باز دید او
ریاضت سالها در خلوت دل
کشید و برگشادش راز و مشکل
ریاضت سالها در خلوت جان
کشید و باز دید او روی جانان
ریاضت یافت تا آخر سعادت
عیانش شد در آن عین ریاضت
ریاضت یافت تا خود در یکی دید
ریاضت گنج معنی بیشکی دید
ریاضت یافت تا جان نهان یافت
حقیقت جان جان عین العیان یافت
ریاضت کرد روشن جان جانش
نمود اینجا یقین راز نهانش
ریاضت قربت مردان راهست
که در آخر یقین دیدار شاهست
ریاضت جمله مردان کشیدند
در آخر راز اول باز دیدند
ریاضت سالکان را کرد و اصل
که شد در عاقبت مقصود حاصل
ریاضت هر که را مر روی بنمود
در این گنج اینجا گاه بگشود
ریاضت انبیا دیدند بسیار
که باشد گنج ایشان را با ظهار
ریاضت کش اگر خواهی رخ دوست
ز خود بشنو حقیقت پاسخ دوست
ریاضت کش که آخر باز بینی
یقین انجام با آغاز بینی
ریاضت کش که آخر مرد کارت
نمودار است مر دیدار یارت
چو منصور از ریاضت برکشیدی
در آخر دیده و دیدار دیدی
چو منصور از حقیقت گر شوی مست
در آن عین نمودت کل دهد دست
بلای عشق کش در آخر کار
که تا مر جان جان آید پدیدار
بلای عشق کش برار این گنج
که تا آخر نیابی مرغم و رنج
بلای عشق جانان کش چو منصور
فنا شد بعد از آن تا نفخه صور
بلا کش تا لقا بینی در اینجا
شوی ماننده منصور یکتا
بلا کش ایدل در اینجا گه بلا کش
باخر جسم و جان سوی بلا کش
بلا کش کاخر کارست راحت
چه آخر بهتر کارت سعادت
بخواهد رخ نمود اینجا بتحقیق
چه بهتر زین همی خواهی تو توفیق
چو ماه دلستان در آخر کار
ترا این پرده بردارد به یکبار
شود پیدا ترا آنماه جانسوز
بنزدش همچو شمع ایجان برافروز
بنزد روی آن خورشید تابان
چو پروانه وجود خود بسوزان
نه چون منصور دید آنروی خوبش
که بد معنی ز غفارالذنوبش
نظر کرد آنزمان منصور اینجا
یقین خود دید آن مشهور اینجا
زمان را با مکان در خویش گم دید
می وحدت درون عین خم دید
چنان گم دید در خود هر دو عالم
که نقشی بود پیش دید آدم
چنان گم دیده بد در جمله اشیا
که او بد در همه موجود پیدا
چنان گم دید در ذرات خود را
که یکسان بد به پیشش نیک و بد را