" rel="stylesheet"/> "> ">

در توحید فرماید

امانت کلمه توحید میدان
که از وی زنده می ماند ترا جان
حیات انس و جان دایم بجانست
وجود جمله شان قایم بجانست
حیات جان بود از نور کلمه
مبادا هیچکس مهجور کلمه
کتاب چارگانه با صحایف
همان تفسیر و تحقیق و لطایف
همان اخبار و آن آثار مشهور
که هست اندر کتب آن جمله مسطور
تمامت شرح توحید است جانا
که تا بینا شود زان مرد دانا
بقای اهل کفر و اهل ایمان
ز نور کلمه توحید میدان
بدنیا در بدان نورند قایم
به عقبی در بقا یابند دایم
بنفیش اهل کفر اندر حجیمند
باثباتش محبان در نعیمند
شراب نفی خوردند اهل خذلان
باثباتند دایم اهل ایمان
بود هم مرهم ریش اندران گنج
بود هم نوش و هم نیش انداران گنج
درو هم دارو و درد است مدفون
درو هم لطف و هم قهراست مخزون
بود مدفونش اندر نفی و اثبات
شقاوتهای جمله با سعادات
امین میباش در حفظ امانت
مکن یک لحظه اندر وی خیانت
که تا از جمله احرار باشی
ابد دل زمره ابرار باشی
تو حق صحبت گنج امانت
توانی از خود ای صاحب دیانت
بخوان آن را ز قرآن و ز اخبار
براه شرع در میباش هشیار
سر مویی مشو دور از شریعت
که تا حقش گذاری درحقیقت
چو صاحب شرع ز تو خوشنود گردد
زیانهای تو یکسر سود گردد
بجشم اندر ز تو جویند امانت
درو گر کرده باشی یک خیانت
بقدر آن خیانت دور گردی
ز اصل دوستی مهجور گردی
نشاید خواندت آنکه ز انسان
شوی ز انعام از قرآن تو برخوان
بجان رنجور و از حضرت شوی دور
مقامت نار باشد خالی از نور
هر آنکس کو نگهدارد امانت
بجای آوردن حق در دیانت
توان خواندن مر او را آدمیزاد
بود آدم از آن فرزند دلشاد
نسب ز آدم بود او را بمعنی
بصورت میکند خود جمله دعوی
چو شد آدم صفت باشد ز اخبار
بود از جمله احرار و ابرار
پسر باشد یقین اندر حقیقت
بود نسبت همین اندر طریقت
همیشه نسبت معنی نگهدار
بمحشر تا نباشی تو گنهکار
نسب گر منقطع گردد ز معنی
بصورت او نماند جز که دعوی
ز دعوی کار مردم برنیابد
که کار هر یک از معنی گشاید
شناس جوهر و حفظ امانت
بجا آوردن حق دیانت
قبائی بود بر بالای احمد
که شد پوشیده سر تا پای احمد
امانت را بحق دارنده او بود
چو شد آزاد از خود بنده او بود
کمال آن شناس و حفظ آن کار
نبد جز در خور سالار مختار
زهر یک او نصیب بیکران یافت
شد ار اهل سعادت هر که آن یافت
چو بخشیدت نصیبی زان سعادت
پی دل گیر در کوی ارادت