" rel="stylesheet"/> "> ">

پیغام فرستادن بلبل بدست باد صبا و اشتیاق او به گل

چو می رفتند بر بالای کهسار
نسیم صبحدم آمد به گلزار
به دامانش بزد بلبل به دستان
زبهر دلستان آن هر دو دوستان
نسیم صبحدم را گفت برخیز
برو در دامن معشوقم آویز
بگو بامن ترا آرام چونست
مرا بی تو جگر یک قطره خونست
چنانم در فراقت ای دل آرام
نه صبرم ماند و نی هوش نه آرام
دلم مشتاق تست ای جان شیرین
چو میل خاطر خسرو به شیرین
اگر بار دگر رویت به بینم
به خلوت یک زمان پیشت نشینم
غم گیتی به یک جو برنگیرم
نباشم مرده گر زان چه مهرم
به جز چشمم کسی رویت مبیناد
غم گیتی سر کویت مبیناد
اگر عمرت بود زین پس بمانم
و گرنه جان به عشقت برفشانم