جوابش داد بلبل کای پیمبر
شراب ما ندارد جام و ساغر
مرا مستی ار آن صهبای معنی است
که جامش را شراب از آب طوبی است
دلم پروای آن پروانه دارد
که شمش جز بخود پروا ندارد
کسی کو عاشق دیدار باشد
همیشه تا سحر بیدار باشد
چو ساقی دل ز می پر تاب دارد
کجا پروای خورد و خواب دارد
تنم زار و نزار است ای سلیمان
بگفت افزونترم از جمله مرغان
به دام عشق جانان مبتلایم
اسیر دام هجران و بلایم
زمن جز صورتی مرغان ندیدند
چو مرغان جان نداند آن ندیدند
ز درد ما کسی باشد خبردار
که دائم همچو ما باشد جگرخوار
زدرد ما حریفی باشد آگاه
که او نبود زراه عشق گمراه
زدرد ما کسی را هست بوئی
که باشد دایما در جست و جوئی
از آن میها که من خوردم سحرگاه
ز دست ساقیان مجلس شاه
اگر یکقطره در حلق تو ریزند
ز تو عقل و خرد بیرون گریزند