خداوندا توئی دانای عالم
ز عالم برتری و از جان عالم
نه گیتی بود نی ابلیس و آدم
نه عالم بود و نی ذرات عالم
تو آن پروردگار کردگاری
که بی حبر و قلم صورت نگاری
به دست خود گل آدم سرشتی
به سر بر سر گذشت ما نوشتی
بکیوان برکشی آنرا که خواهی
بخذلان در کشی آن را که خواهی
گناهم گر زماهی تا بماه است
ولیکن رحمتت بیش از گناه است
به بخشی جرم عطار ایخداوند
نداری جان او در غفلت و بند
حکیمی و علیمی و قدیمی
غفوری و شکوری و حلیمی
بیامرزی برحمت جمله عالم
که حی و غافرالذنبی و حاکم