" rel="stylesheet"/> "> ">

بردن صبانامه گل به پیش بلبل و نیاز بلبل بحضرت گل

چون صبا بشنید آن گفتار او
کرد تحسین بر چنان اشعار او
گفت ایگل راست گفتی این سخن
هست گفتار تو چون در عدن
شد منور از تو باغ و بوستان
بیجمال تو مبادا گلستان
پاره زر در دهان گل نهاد
لاله آمد پیش و در پایش فتاد
لؤلؤ افشان کرد بر فرقش سحاب
کین غزل خوش گفتی ای در خوشاب
چون بگفت این بیتها را در صبوح
با صبا گفتا مرا در تن چو روح
این غزل را نزد آن دیوانه بر
که تو از عشق جمالم درگذر
تا نفرمایم ریاحین را به تیغ
سر ببرند از تو ایشان بی دریغ
اینهمه شور و شر و غوغات چیست
وین همه فریاد تو از بهر کیست
من ز تو بیزارم و آواز تو
من نخواهم شد دمی همراز تو
پادشاهی نیستی یا سروری
خواجه یامال و ملک و زیوری
تو گدائی عشق باشه باختن
جوز بر گنبد بود انداختن
لقمه خود تا نماند در گلوت
ورنه آید سنگ خذلان بر سبوت
گفت بسیاری از اینها با صبا
چون رسی پیشش بگو این ماجرا
گفت فرمان ترا من چاکرم
هر چه گوئی جمله پیش او برم