" rel="stylesheet"/> "> ">

شکایت گل از بلبل به پیش باد صبا و عشن او بغیر

باز بر گفتار بلبل شد نسیم
همچو شبنم باز بر گل شد نسیم
گل صبا را گفت بلبل بیوفاست
پیش ما آوردنش عین خطاست
مدتی با ارغوان میباخت عشق
روز چندی یاسمن پرداخت عشق
خواهرم را آنکه نرگس نام اوست
عاشق او بود کین خوب و نکوست
هیچ گل در بوستان از وی نرست
کو نگفتش عشق او دارم بدست
یار هر جائی نمی آید بکار
ترک او کردم تو دست از من بدار
هر که با اوباش و جاهل دم زند
عرض خود بر باد بدنامی دهد
گفته بودندم سبکباری مکن
با کسان بد سیر یاری مکن
ورنه بلبل کیست کو خواهد نشان
تا بیاید نزد من در گلستان
اینزمان آمد مرا اینحال پیش
از که نالم چون زدم بر خویش نیش
بعد ازین پیشم سخن از وی مگوی
پیش او از بهر من دیگر مپوی
گر ترا دردی بود در ره مقیم
ور ترا در عشق شد قلب سلیم
با گروه مختلف همدم مشو
پیش هر نامحرمی محرم مشو
خیز ایعطار یکتا شو به عشق
در جمال عقل بینا شو به عشق
در ره او محرم اسرار باش
واقف سر دل عطار باش
چون شنید این نکته ها باد صبا
گفت ای فرخ رخ زیبا لقا
هر چه گفتی هست او زان بیشتر
لیک میترسم که هنگام سحر
ناله ها پیش خدای خود کند
واز برای تو دعای بد کند
شادمانی تو و آخر درگذار
بر هدف آید خدنگ جان شکار
هر که او شب خیز باشد صبحگاه
حق نگرداند دعای او تباه
خاصه چون او مرغکی شیرین نفس
خلق را بر داستان او هوس
زنده دل مرغیست کو شب تا بروز
در میان باغ مینالد بسوز
پادشاهانرا هوای صحبتش
هست و میدارند دایم حرمتش
عاشق خود را بخوان و خوش بگوی
نیک اندیشان خود را بد مگوی
ور بخواهی پیش تو باشد بپای
آنچنان گوینده دستانسرای
در چمن جائی دهم او رامقام
تا بنالد خوش در آنجا او مدام
گشت راضی گل بدین گفتارها
گفت باید کردنت این کارها
لیک شرطی هست آن با وی بگوی
تا نگرداند ز ما من بعد روی
از گل رخسار ما برگی ببر
نزد آن دیوانه شوریده سر
کین نشان میر خوبانست بیا
بی بهانه صبحدم نزدیک ما
چون صبا شد باز از صحن چمن
برد برگ گل از آن گل پیرهن
آنهمه ناله صبا از دور جای
می شنید و گفت هان دیگر میای
ناگهانی آن صبا آمد نهان
در گلستان از برای گل عیان
گفت آخر جای بلبل خود کی است
تا به بینم منزلش چون گل کی است
چون صبا نزدیک بلبل شد پگاه
در نهانی از نشان نیک خواه
رنگ و روی برگ گل بلبل بدید
بر زمین چون مرغ کشته می طپید
داستانی اندر این معنی بخواند
هر غمی کان بود از دل باز راند
برگرفت آن برگ گل را بوسه داد
در قدمهای صبا لختی فتاد
کی صبا بیتو مبادا بوستان
واز نسیمت تازه بادا گلستان
شد یقینم از سر صدق و صفا
آمدی این بار پیشم ای صبا
بعد از این می آیم و جان میدهم
جان خود از بهر جانان میدهم