" rel="stylesheet"/> "> ">

حکایت

آن شنیدی گفت پیری با پسر
کای پسر از کار دنیا الحذر
خدمت یزدان خود کن روز و شب
تا شود از خار تو پیدا رطب
آینه جان را مصفاکن بذکر
کل مصنوعاترا می بین بفکر
در طریقت چون زدی دم ای فقیر
هرکه را بینی فتاده دستگیر
گریه و زاری مکن بر مردگان
کین گناهست نزد حق ایکاردان
گر توانی بهر ایشان خیر کن
اندرین معنی که گفتم سیر کن
بوستان و گلستانرا گل نماند
اینهمه از وی بماند و او نماند
عمر اصحاب عزا بسیار باد
خاطر غمخوارگانش شاد باد
این بگفت آمد بزیر از شاخسار
نزد بلبل شد گرفتش در کنار
دل دهی دادش که مگر بیش ازین
او برحمت باد از جان آفرین
هر که آنجا بود از پیر و جوان
هرکسی گشتند از سوئی روان
ماند بلبل با دلی پر داغ و درد
روز چندی ناله و فریاد کرد
در فراق یار خود جان را بداد
رفت سوی عالم معنی چو باد
ما دگر خواهیم رفت از این جهان
کس نماند در زمانه جاودان