حمدبی حدآن خدای پاک را
آنکه ایمان داد مشتی خاک را
آنکه درآدم دمیداوروح را
دادازطوفان نجات اونوح را
آنکه فرمان کرد قهرش بادرا
تاسزائی دادقوم عادرا
آنکه لطف خویش رااظهارکرد
برخلیلش نارراگلزارکرد
آن خداوندی که هنگام سحر
کردقوم لوط رازیروزبر
سوی آن خصمی که تیرانداخته
پشه کارش کفایت ساخته
آنکه اعدارابدریادرکشید
ناقه راازسنگ خارادرکشید
چون عنایت قادرقیوم کرد
درکف داودآهن موم کرد
باسلیمان دادملک وسروری
شدمطیع خاتمش دیووپری
ازتن صابربه کرمان قوت داد
هم زیونس لقمه باحوت داد
بنده رااره برسرمی نهد
دیگری راتاج برسرمی نهد
اوست سلطان هرچه خواهدآن کند
عالمی رادردمی ویران کند
هست سلطانی مسلم مرورا
نیست کس رازهره چون وچرا
آن یکی راگنج ونعمت می دهد
وان دگررارنج وزحمت می دهد
آن یکی رازردوصدهمیان دهد
دیگری رادرحسرت نان جان دهد
آن یکی برتخت باصدعزوناز
وان دگرکرده دهان ازفاقه باز
آن یکی پوشیده سنجاب وسمور
دیگری خفته برهنه درتنور
آن یکی بربسترکمخاونخ
وآن یکی برخاک خاری بسته یخ
طرفه العینی جهان برهم زند
کس نمی آردکه آنجادم زند
آنکه بامرغ هواماهی دهد
بندگانرادولت شاهی دهد
بی پدرفرزنداوپیداکند
طفلرادرمهداوگویاکند
مرده صدساله راحی میکند
این بجزحق دیگری کی می کند
صانعی کزطین سلاطین می کند
نجم رارجم شیاطین می کند
اززمین خشک رویاندگیاه
آسمان رابی ستون داردنگاه
هیچ کس درملک اوانبازنه
قول اورالحن نه آوازنه