چار چیز ای خواجه کم دارد بقا
گوش دار ای مؤمن نیکو لقا
جور سلطانرا بقا کمتر بود
پس عتاب دوستان خوشتر بود
دیگر آن مهری که باشد از زنان
بی بقا چون صحبت ناجنس دان
با رعیت چون کند سلطان ستم
مرو را باشد بقا در ملک کم
گر ترا از دوستان آید عتاب
کم بقا باشد چو خط بر روی آب
چون بناجنسان نشیند آدمی
کمترک بیند از ایشان آدمی
نفرتش از صحبت بلبل بود
صحبت ناجنس جانکاهی بود
زاغ فارغ چون زبوی گل بود
جمله را زین کار آگاهی بود
چون ترا ناجنس آید در نظر
ای پسر چون باد از وی درگذر