خوف و اندوهست قوت بندگان
غم شود یار فرح جویندگان
هر که را نبود بدل اندیشه
عاقبت بر پای بیند تیشه
از جه موجودی بیندیش ای پسر
هر کسی دارد غم خویش ای پسر
کرد ایزد مرترا نیست هست
از برای آنکه باشی حق پرست
تا تو باشی بنده معبود باش
باحیا و باسخا وجود باش
مگذران خواب و خور ایام را
زنده دار از ذکر صبح و شام را
خواب کم کن اول روز ای پسر
نفس را خوردن میاموز ای پسر