گر کنی خیری به دست خویش کن
خیر خود را وقف هر درویش کن
یک درم کانرا به دست خود دهند
به بود زان کز پی او صد دهند
کر به بخشی خود یکی خرمای تر
بهتر از بعد تو صد مثقال زر
هر که بخشیدی مکن بااو رجوع
گر زپاافتاده از دست جوع
این بدان ماندکه مردی قی کند
باز میل خوردن آن کی کند
با پسر گر چیز می بخشد پدر
می سزد گر بازگیرد زان پسر
ای پسر شادی مال و زر مجوی
آنکه کس را داده دیگر مجوی
شادی دنیا سراسر غم بود
سور او رابر عقب ماتم بود
امر لاتفرح زدنیاگوش دار
جای شادی نیست دنیا هوش دار
شادمانان راندارد دوست حق
این سخن دادند ز استادان سبق
ای پسر با محنت وغم خوی کن
روی دل را جانب دلجوی کن
گر فرح داری زفضل حق رواست
لیکن از دنیا فرح کردن خطااست