نوشته یافتم اندر سمرها
ز گفت راویان اندر خبرها
که بود اندر زمانه شهریاری
به شاهی کامگاری بختیاری
همه شاهان مرو را بنده بودند
ز بهر او به گیتی زنده بودند
به پایه برتر از گردنده گردون
به مال افزونتر از کسری و قارون
گه بخشش چو ابر نوبهاری
گه کوشش چو شیر مرغزاری
به بزم اندر چو خورشید درفشان
به رزم از پیل و از شیران سرافشان
شده کیوان ز هفتم چرخ یارش
به کام نیکخواهان کرده کارش
ز هشتم چرخ هرمزد خجسته
وزیرش بود دل در مهر بسته
سپهدارش ز پنجم چرخ بهرام
که تا ایام را پیش او کند رام
جهان افروز مهر از چرخ رابع
به هر کاری بدی او را متابع
شده ناهید رخشانش پرستار
چو روز روشنش کرده شب تار
دبیر او شده تیر جهنده
ازین شد امر و نهی او رونده
به مهرش دل نهاده مهر تابان
به کین دشمنان او شتابان
شده رایش به تگ بر ماه گردون
شده همت ز مهر و ماهش افزون
جهان یکسر شده او را مسخر
ز حد باختر تا حد خاور
جهانش نام کرده شاه موبد
که هم موبد بد و هم بخرد رد
همیشه روزگارش بود نوروز
به هر کاری همیشه بود پیروز
همه ساله به جشن اندر نشستی
چو یکساعت دلش برغم نخستی
همیشه کار او می بود ساغر
ز شادی فربه از اندوه لاغر
یکی جشن نو آیین کرده بد شاه
که بد درخورد آن دیهیم و آن گاه
نشسته پیشش اندر سرفرازان
به بخت شاه یکسر شاد و نازان
چه خرم جشن بود اندر بهاران
به جشن اندر سراسر نامداران
ز هر شهری سپهداری و شاهی
ز هر مرزی پری رویی و ماهی
گزیده هرچه در ایران بزرگان
از آذربایگان وز ری و گرگان
همیدون از خراسان و کهستان
ز شیراز و صفاهان و دهستان
چو بهرام و رهام اردبیلی
گشسپ دیلمی، شاپور گیلی
چو کشمیر یل و چون نامی آذین
چو ویروی دلیر و گرد رامین
چو زرد آن رازدار شاه کشور
مرو را هم وزیر و هم برادر
نشسته در میان مهتران شاه
چنان کاندر میان اختران ماه
سر شاهان گیتی شاه موبد
که شاهان چون ستاره ماه موبد
به سر بر افسر کشورگشایان
به تن بر زیور مهتر خدایان
ز دیدارش دمنده روشنایی
چو خورشید جهان فر خدایی
به پیش اندر نشسته جنگجویان
ز بالا ایستاده ماهرویان
بزرگان مثل شیران شکاری
بتان چون آهوان مرغزاری
نه آهو می رمید از دیدن شیر
نه شیر تند گشت از دیدنش سیر
قدح پرباده گردان در میان شان
چنان کاندر منازل ماه رخشان
همی بارید گلبرگ از درختان
چو باران درم بر نیکبختان
چو ابری بسته دود مشک سوزان
به رنگ و بوی زلف دلفروزان
ز یکسو مطربان نالنده بر مل
دگر سو بلبلان نالنده بر گل
نکو تر کرده می نوشین لبان را
چو خوشتر کرده بلبل مطربان را
به روی دوست بر دو گونه لاله
بتان را از نکویی وز پیاله
اگرچه بود بزم شاه خرم
دگر بزمان نبود از بزم او کم
کجا در باغ و راغ و جویباران
ز جام می همی بارید باران
همه کس رفته از خانه به صحرا
برون برده همه ساز تماشا
ز هر باغی و هر راغی و رودی
به گوش آمد دگرگونه سرودی
زمین از بس گل و سبزه چنان بود
که گفتی پرستاره آسمان بود
ز لاله هرکسی را بر سر افسر
ز باده هریکی را بر کف اخگر
گروهی در نشاط و اسپ تازی
گروهی در سماع و پای بازی
گروهی می خوران در بوستانی
گروهی گل چنان در گلستانی
گروهی بر کنار رودباری
گروهی در میان لاله زاری
بدانجا رفته هرکس خرمی را
چو دیبا کرده کیمخت زمی را
شهنشه نیز هم رفته بدین کار
به زینتها و زیورهای شهوار
به پشت زنده پیلی کوه پیکر
گرفته کوه را در زر و گوهر
به گردش زنده پیلان ستوده
به پرخاش و دلیری آزموده
ز بس سیم و ز بس گوهر چو دریا
اگر دریا روان گردد به صحرا
به پیش اندر دونده بادپایان
سم پولادشان پولادسایان
پس پشتش بسی مهد و عماری
بدو در ماهرویان حصاری
به زیر بار تازی استرانش
غمی گشته ز بار گوهرانش
ز هر کوهی گرانتر بود رختش
ز هر کاهی سبکتر بود تختش
به چندان خواسته مجلس بیاراست
نماندش ذره ای آنگه که برخاست
همه بخشیده بود و برفشانده
به خورد و داد کام خویش رانده
چنین برخور ز گیتی گر توانی
چنین بخش و چنین کن زندگانی
کجا نه زفت خواهد ماند نه راد
همان بهتر که باشی راد و دلشاد
بدین سان بود یک هفته شهنشاه
به شادی و به رامش گاه و بیگاه