" rel="stylesheet"/> "> ">

رفتن موبد در دز و بیرون آوردن ویس را

چو در دز رفت شاهنشاه موبد
به ایدون وقت و ایدون طالع بد
فراوان جست ویس دلستان را
ندید آن نو شکفته بوستان را
ولیکن نور پیشانی و رویش
همیدون بوی زلف مشکبویش
شهنشه را از آن دلبر خبر داد
که مشکین بود خاک و عنبرین باد
همی شد تا به پیش او شهنشاه
بلورین دست او بگرفت ناگاه
کشان از دز به لشکرگاه بردش
به نزدیکان و جانداران سپردش
نشاندندش همانگه در عماری
عماری گشت ازو باغ بهاری
به گردش خادمان و نامداران
گزیده ویژگان و جانسپاران
همانگه نای رویین دردمیدند
سر پیکر به دو پیکر کشیدند
همان ساعت به راه افتاد خسرو
برابر گشت با باد سبکرو
شتابان روز و شب در راه تازان
به روی دلبر خود گشته نازان
چنان شیری که بیند گور بسیار
و یا مفلس که یابد گنج شهوار
اگر خرم بد از دلبر سزا بود
که صیدش بهتر از ماه سما بود
روا بود ار کشید از بهر او رنج
که ناگه یافت از خوبی یکی گنج
در و یاقوت خندان و سخنگوی
چو سیم ناب رخشان و سمن بوی