" rel="stylesheet"/> "> ">

رفتن ویس و رامین به کوهستان نزد موبد

چو آگه گشت شاهنشه ز رامین
که سر برداشت نالنده ز بالین
همانگه نامه زی رامین فرستاد
که ما بی تو دل آزاریم و ناشاد
همه بی روی تو بدرام و دلگیر
چه می خوردن چه چوگان و چه نخچیر
بیا تا چند گه نخچیر جوییم
بیاساییم و زنگ از دل بشوییم
که سبزست از بهاران کشور ماه
همی تابد ز خاکش زهره و ماه
قصب پوشیده رومی کوه اروند
کلاه قاقم از تارک بیفگند
کنون غرمش میان لاله خفتست
همان رنگش تن اندر گل نهفتست
ز بس بر دشت غرقاب بهاری
نگیرد یوز آهو بی سماری
چو این نامه بخوانی زود بشتاب
بهاران را به کام خویش دریاب
همیدون ویس را با خود بیاور
که می خواهد ز ما دیدار مادر
چو آمد نامه موبد به رامین
به درگاهش دمان شد نای رویین
به راه افتاد رامین با دلارام
به روی دوست راهش خوش بد و رام
چو آمد شادمان در کشور ماه
پذیره رفت شاه و لشکر شاه
هم از ره ویس شد تا پیش مادر
شده شرمنده از روی برادر
به دیدار یکایک شادمان شد
پس آن شادیش یکسر اندهان شد
کجا از روی رامین شد گسسته
برو دیدار رامین گشت بسته
به هفته روی او یک راه دیدی
بنزد شاه یا در راه دیدی
بر آن دیدار خرسندی نبودش
فزونی جست اندوهان نمودش
هوا او را چنان یکباره بفریفت
که یک ساعت همی از رام نشکیفت
ز جانش خوشتر آمد مهر رامین
چه خوش باشد به دل یار نخستین