" rel="stylesheet"/> "> ">

نامه نهم در شرح زاری نمودن

نگارا، سرو قدا، ماهرویا
بهشتی پیکرا، زنجیر مویا
ز بی رحمی مرا تا کی نمایی
دریغ دوری و درد جدایی
به جان تو که این نامه بخوانی
یکایک حالهای من بدانی
مداد و خون دل در هم سرشتم
پس آنگه این جفانامه نوشتم
جفانامه نهادم نام نامه
که بر وی خون همی بارید خامه
چو یاد آمد مرا آن بی وفایی
که از تو دیده ام روز جدایی
ز هفت اندام من آتش برافروخت
قلمها را در انگشتم همی سوخت
چو بی تدبیر و بی چاره بماندم
ز دیده بر قلم باران فشاندم
بدین چاره رهانیدم قلم را
نبشتم قصه جان دژم را
ببین این حرفهای پژمریده
همه نقطه بریشان خون دیده
خط نامه چو بخت من سیاهست
همان نونش چو پشت من دو تا هست
جهان حلقه شده بر من چو میمش
امید من شکسته همچو جیمش
چرا چو لام نامه قد دوتاست
ترا همچون الفها قامت راست
من و تو هر دو خواهم مست و خرم
بسان لام الف پیچیده برهم
جفایت گشت پیشه ای جفاجوی
چوکاف نامه بن بسته یکی کوی
همی گویم که از پیشت گذر نیست
ترا زین کوی بن بسته خبر نیست
سر نامه به نام کردگارست
خداوندی که بر ما کامگارست
در مهر تو بر من او گشادست
وفا در جان من هم او نهادست
به کار خویش یاور کردم او را
و با نامه شفیع آوردم او را
اگر دانی شفیع و یاورم را
ببخشای این دل بی داورم را
نه دارم من شفیع از ایزدم بیش
نه خواهشگر فزون از نامه خویش
تو از من پیش ازین زنهار جستی
ز باغ عارضم گلنار جستی
اگر من سر در آوردم به دامت
پذیرفتم همه گونه پیامت
تو نیز اکنون مکن محکم کمانی
به دل یاد ار مهر سالیانی
چو این نامه بخوانی زان بیندیش
که نازم گرگ بود و جان تو میش
کنون از چنگ گرگ من برستی
چو گرگ اندر کار من نشستی
چو این نامه بخوانی زان به یاد آر
که بختت خفته بود و عشق من مار
کنون از خواب خوش بیدار گشتی
منت خفته شدم تو مار گشتی
بخوان این نامه با زنهار چندین
نگر تا دیده ای آزار چندین
من آن یارم چنان بر تو گرامی
که کردم با تو چندان شادکامی
من آن یارم چنان بر تو نیازی
که کردم با تو چندان عشق بازی
کنون نامه همی باید نوشتن
بدین بیچارگی خرسند گشتن
در آن جایی که بودم شاه و مهتر
ز بخت بد شدستم خوار و کهتر
مرا بینید وز من پند گیرید
دگر در مهر خواهش مه پذیرید
مرا بینید هر که هوشیارید
دگر مهر کسان در دل مکارید
نگارا خود ترا این سرزنش بس
که باشد در جهان نام تو ناکس
چگوید هر که این نامه بخواند
وزین نامه نهان ما بداند
مرا گوید عفالله ای وفادار
که چندین جست مهر بی وفا یار
ترا گوید جزا الله ای جفاجوی
که خود در تو نبود از مردمی بوی
رسید این نامه دلبر به پایان
مرا با تو سخن مانده فراوان
بنالیدم بسی از روزگاران
هنوز این نیست یکی از هزاران
عتابم با تو هرگز سرنیاید
وزین گفتار کامم برنیاید
همی تا با تو گویم یافه گفتار
روم لابه کنم در پیش دادار
شوم فریاد خوانم بر در آن
که نه حاجب بود او را نه دربان
ازو خواهم نه از تو روشنایی
وزو جویم نه از تو آشنایی
دری کاو بست بر من او گشاید
گشاینده جز اویم کس نباید
ببرم دل ز هر چیزی وزو نه
که او از هر چه در گیتی مرا به