ای زده خیمه حدوث و قدم
در سراپرده وجود و عدم
جز تو کس واقف وجود تو نیست
هم تویی راز خویش را محرم
از تو غایب نبوده ام یک روز
وز تو خالی نبوده ام یک دم
آن گروهی که از تو باخبرند
بر دو عالم کشیده اند رقم
پیش دریای کبریای تو هست
دو جهان کم ز قطره ای شبنم
بی وجودت جهان وجود نداشت
از جمال تو شد جهان خرم
چون تجلی است در همه کسوت
آشکار است در همه عالم
همه عالم چو عکس صورت اوست
بجز از او کسی ندارد دوست
به مجاز این و آن نهی نامش
به حقیقت چو بنگری همه اوست
شد سبو ظرف آب در تحقیق
عجب این است کاب عین سبوست
قطره و بحر جز یکی نبود
آب دریا، چون بنگری، از جوست
بر دلش کشف کی شود اسرار؟
هر که راضی شود ز مغز به پوست
در رخش روی دوست می بینم
میل من با جمال او زآن روست
گر چه خود غیر او وجودی نیست
لیکن اثبات این حدیث نکوست