ما دل خود را به دست شوق شکستیم
            هر شکنش را به تار زلف تو بستیم
         
        
            تا ننشیند به خاطر تو غباری
            از سر جان خاستیم و با تو نشستیم
         
        
            از پی پیوند حلقه سر زلفت
            رشته الفت ز هر چه بود گسستیم
         
        
            از سر ما پا مکش که با تو به یاری
            بر سر مهر نخست و عهد الستیم
         
        
            پیک صباگر پیامی از تو بیارد
            ما همه سرگشتگان باد به دستیم
         
        
            بر سر زلفت به هیچ حیلتی آخر
            دست نجستیم و از کمند نجستیم
         
        
            گر بکشند از گناه عشق تو ما را
            باز نگردیم از این طریق که هستیم
         
        
            گر ز تو بویی نسیم صبح نیارد
            هوش نیاییم از این شراب که مستیم
         
        
            بنده عشقیم و محو دوست فروغی
            ذره پاکیم و آفتاب پرستیم