دوشم مگر چه بود که هیچم نبرد خواب
پروین به رخ فشاندم تا سرزد آفتاب
بیدار بود خادمکی در سرای من
گفت از چه خواب می نروی دادمش جواب
کامروز بخت خواجه ز من پرسشی نمود
زین پس چو بخت خواجه نخواهم شدن به خواب
گفت ار چنین بود قلمی گیر و کاغذی
بنگار بیتکی دو سه در مدح بوتراب
تفسیر عقل ترجمه اولین ظهور
تأویل عشق ماحصل چارمین کتاب
روح رسول زوج بتول آیت وصول
منظور حق مشیت مطلق وجود ناب
تمثال روح صورت جان معنی خرد
همسال عشق شیر خدا میر کامیاب
گنج بقا ذخیره هستی کلید فیض
امن جهان امان خلایق امین باب
مشکل گشای هر چه به گیتی ز خوب و زشت
روزی رسان هر چه به گیهان ز شیخ و شاب
منظور حق ز هر چه به قرآن خورد قسم
مقصود رب ز هر چه به فرقان کند خطاب
داغی نه بر جبین و پرستار او قلوب
طوقی نه بر گلوی و گرفتار او رقاب
وجه الله اوست دل مبر از وی به هیچ وجه
باب الله اوست پا مکش از وی به هیچ باب
او هست جان پاک و جهان مشتی آب و خاک
زین پاکتر بگویم هم اوست خاک و آب
یک لحظه پیش ازین که نگارم مناقبش
در دل نشسته بود چو خورشید بی نقاب
چون مدح او نوشتم اندر حجاب رفت
زیراکه لفظ و خامه شد اندر میان حجاب
نی نی صفات من بود اینها نه وصف او
بشنو دلیل تا که نیفتی در اضطراب
آخر نه هر چه زاد ز هر چیز وصف اوست
زانسان که گرمی از شرر و مستی از شراب
این وصف آب نیست که گویی شرر برد
کاین وصف هم ترا عطش افزاست چون سراب
در مدح سیل اینکه خرابی کند چرا
بس مدح سیل کردی و جایی نشد خراب
لیکن هم ار به دیده معنی نظر کنی
در پرده قشور توان یافتن لباب
زیرا که از خیال رهی هست تا خرد
کاسباب خوب و زشت بدو داد انتساب
هر چند ذکر آب عطش را مفید نیست
خوشتر ز وصف آتش در دفع التهاب
لطف و عذاب هر دو ز یزدان رسد ولی
لاشک حدیث لطف به از قصه عذاب
چون نیک بنگری سخن از عرش ایزدی
زانجا که آمدست بدانجا کند ایاب
از گوش باز در دل و از جان رود به عرش
در دل ز راه گوش نیوشا کند شتاب
پس شد عیان که سامع و قایل بود یکی
کاو خود کند سؤال و هم او خود دهد جواب
باری علی چو شافع دیوان محشرست
ارجو شفیع من شود اندر صف حساب
زانسان که هست صاحب دیوان شفیع من
در حضرت جناب جوانبخت مستطاب
شیخ اجل مراد ملل منشاء دول
فهرست مجد نظم بقا فرد انتخاب
آن میر حق پرست که در گنج معرفت
یک تن نیامدست چو او کامل النصاب
با او هر آنکه کینه سگالد به حکم حق
حالی به گردنش رگ شریان شود طناب
داند ضمیر او که سعیدست یا شقی
هر نطفه را نرفته به زهدان ز پشت باب
قاآنیا ببندگیش جان نثارکن
گم شو ز خویش و زندگی جاودان بیاب
خواهی دعا کنی که خدایش دهد دو کون
حاجت بگفت نیست خدا کرد مستجاب