ساقی امشب می پیاپی ده که من بر جای آب
نذر کردستم کزین پس می ننوشم جز شراب
منت ایزد را که شه رست از قضای آسمان
ورنه در معموره هستی فتادی انقلاب
چشم بخت عالمی از خواب غم بیدار شد
اینکه می بینم به بیداریست یارب یابه خواب
جام کیخسرو پر از می کن که تا چون تهمتن
کینه خون سیاوش خواهم از افراسیاب
من که از شرم و حیا با کس نمی گفتم سخن
رقص خواهم کرد زین پس در میان شیخ و شاب
نذر کردستم کزین پس هر کجا سیمین بریست
گر همه فرزند قیصر سازمش مست و خراب
گه کنم با غبغبش بازی چو کودک با ترنج
گه به زلفینش درآویزم چو کرکس با غراب
ترککی دارم که دور از چشم بد دارد لبی
چون دو کوچک لعل و در وی سی و دو در خوشاب
مو زره مژگان سنان ابرو کمان گیسو کمند
رخ سمن لب بهر من زلف اهرمن صورت شهاب
گرم مهر و نرم چهر و زود صلح و دیر جنگ
تازه روی و عشوه جوی و بذله گوی و نکته یاب
کوه سیمین بر قفاو گنج سیمش پیش روی
گنج سیمش آشکار و کوه سیمش در حجاب
همچو آثار طبیعی روی او با بوی و رنگ
همچو اشکال ریاضی زلف او پر پیچ و تاب
دی مرا چون دید با یاران به مجلس گرم رقص
هر طرف هنگامه یی اینجا شراب آنجا کباب
گفت در گوشم که این مستیست یا دیوانگی
کت به رقص آورده بی خود دادمش حالی جواب
کای عطارد خال ای مه زهره ات را مشتری
خوشدلم کز کید مریخ و زحل رست آفتاب
آخر شوال خسرو شد سوار از بهر صید
آسمانش در عنان و آفتابش در رکاب
کز کمین ناگه سه تن جنبید و افکندند زود
تیرهای آتشین زی خسرو مالک رقاب
حفظ یزدانی سپر شد وان سه تیرانداز را
چون کمان ره در گلو بست از پی رنج و عذاب
از خطا زین پس نمی گویم صواب اولیترست
کان خطای تیر بد خوشتر ز یک عالم صواب
کشت عمر عالمی می سوخت زان برق بلا
گر ز ابر رحمت یزدان نمی شد فتح باب
پشه زد بازو به پیل و قطره زد پهلو به نیل
آنت رمزی بس عجیب و اینت نقلی بس عجاب
اژدها تا بود گنج می کرد ای عجیب
اژدها دیدی که بر تاراج گنج آرد شتاب
بس شنیدستم شهاب تیرزن بر اهرمن
تیرزن نشنیده بودم اهرمن رابر شهاب
بس عقاب جره دیدستم که گیرد زاغ شوم
من ندیدم زاغ شومی کاو کند قصد عقاب
شیرغاب از پردلی آرد گرازان را به چنگ
لیک نشنیدم گراز چنگ زن در شیر غاب
در کلاب ار ببر آویزد نباشد بس شگفت
خود شگفت اینست کاندر ببر آویزد کلاب
تا نپنداری که تنها یک قران از شه گذشت
صد قران بر اهل یک کشور گذشت از اضطراب
خاصه بر گردون عصمت مهد علیا کانزمان
خور ز شرمش زرد شد حتی توارت بالحجاب
درج در سلطنت آن کز سحاب همتش
صدهزاران چشمه تسنیم جو شد از سراب
سایه خورشید اقبالش اگر افتد به ابر
جای باران زین سپس خورشید بارد از سحاب
اصل این بلقیس از نسل سلیمان بوده است
قاسم ارزاق نعمت باب او من کل باب
آمد آن بلقیس گر پیش سلیمان کامجو
آمد این بلقیس از پشت سلیمان کامیاب
ای مهین بانوی عالم عید کن این روز را
کز نصیب عیش هست این عید بس کامل نصاب
عید مولود دوم نه نام این عید سعید
در میان عیدها این عید را کن انتخاب
زانکه پنداری دوم ره زاد شاهنشاه و داد
تازه یزدانش ز فضل خویش عمر بی حساب
بی ستون برپاست تا این خیمه چرخ کبود
خیمه جاه ترا از کهکشان بادا طناب