چه جوهرست که هست اعتبار آتش و آب
چه گوهرست که زیبد نگار آتش و آب
چه لعبتست که چون کودکانش مادر دهر
نموده تربیت اندر کنار آتش و آب
دوام دولت و دین و ثبات چرخ و زمین
قرار خاک و هوا و مدار آتش و آب
مگر تو گویی معمار چرخ کرده بنا
شگفت باره یی اندر دیار آتش و آب
چه ساحریست که فوجی ضعیف مورچگان
نمی روند برون از حصار آتش و آب
سمندرست همانا درست یا خرچنگ
که گشته اند ز هر گوشه یار آتش و آب
به نیکخواه بود آب و بر عدو آتش
بلی به دهر بود پرده دار آتش و آب
گهیش مهد تقاضا بود گهی دامن
که شیرخواری هست از تبار آتش و آب
سبب تماثل با وی بود وگرنه چرا
به خاک و باد بود افتخار آتش و آب
شکار وی نبود غیر صید جان آری
نکو نباشد جز جان شکار آتش و آب
به راستی که نزیبد نشیمنش به جهان
به غیر دست خداوندگار آتش و آب
ابوالشجاع بهادر حسن شه آنکه بود
حسام سرفکنش پیشکار آتش و آب
به قهر و لطف چنان آب آب و آتش برد
که باد و خاک بود مستجار آتش و آب
ز سیر خنگش کز تندباد برده گرو
شد از زمین به فلک زینهار آتش و آب
تبارک الله از آن باد سیر خاک سکون
که در زمانه بود یادگار آتش و آب
ز کین و مهر تو هر لحظه در خروش آیند
دلم بسوزد بر روزگار آتش و آب
یکی به قهر تو ماند یکی به رحمت تو
بلی عبث نبود اقتدار آتش و آب
به خشم و لطف تو اندک تشابهی دارد
وگرنه از چه بود اشتهار آتش و آب
اگر به رشته لطفت نبود پیوسته
گسسته بود زهم پود و تار آتش و آب
چنان ز آتش و آبم به موزه سنگ فتاد
که کیک افکنم اندر ازار آتش و آب
الا به دور جهان تاکه تیر و تیغ ترا
همی قضا شمرد در شمار آتش و آب
ز تیر و تیغ تو کز آب و آتش افزونست
همیشه باد عدو خاکسار آتش و آب