در چشم منست آنچه به رخسار تو آب است
در جسم منست آنچه به گیسوی تو تاب است
دل بی تو تنگتر از سینه چنگ است
جان بی تو بسی زارتر از زیر رباب است
بر مابه تکبر نگری این چه غرورست
از ما به تغافل گذری این چه عتاب است
بی موی تو چون موی توام روز سیاهست
بی چشم تو چون چشم توام حال خراب است
گویند که از نار بود مار گریزان
چون است که مار تو به نار تو حجاب است
عمریست که بی نار تو و مار تو مارا
هم دل به شکنج اندرو هم جان به عذاب است
بختت نه اگر دیده من بهر چه بیدار
چشمت نه اگر طالع من از چه به خواب است
از جان چه خبرگیری و از چشم چه پرسی
آن بی تو پر از آتش و این بی تو پر آب است
مهر من و جور تو و بی مهری گردون
این هر سه برون چون کرم شه ز حساب است
داری فلک قدر حسن شاه که گردون
با لطمه پر مگسش پر ذباب است
رمحش به چه ماند به یکی غژمان تنین
کاندر دمش از خون عدو سرخ لعاب است
تیرش به چه ماند به یکی پران شاهین
کز آن به بداندیش جهان پر غراب است
با سطوت او گر همه گردنده سپهرست
با صولت او گر همه پاینده تراب است
تن خسته شکالیست که در گاز هژبر است
پر بسته حمامیست که در چنگ عقاب است
شاها ملکا دادگرا ملک ستانا
کت ملک ستان از ملک العرش خطاب است
گر مهر نه از غیرت رای تو سقیمست
ور چرخ نه از حسرت کاخ تو مصاب است
زرین ز چه رو آن را همواره عذارست
مشکین ز چه رو این را پیوسته ثیاب است
در بزم تو کاشوب سپهر از همه رویست
در کاخ تو کازرم بهشت از همه باب است
هر جا که نهی پای خدود است و جباه است
هرجا که کنی روی قلوبست و رقاب است
تیغ تو نهنگ و تن بدخواه تو بحرست
تیر تو هژبر و تن بدخواه تو غاب است
با ابر کفت ابر یکی تیره دخانست
با بحر دلت بحر یکی خشک سراب است
گاوزمی از جنبش جیش تو ستوهست
شیر فلک از آتش تیغ تو کبابست
هر عرصه که یکبار برو تاختن آری
تا شامگه حشر به خوناب خضاب است
هر چشمه که یک روز درو چهره بشویی
تا شام ابد جاری ازان چشمه گلاب است
هر پهنه که یک روز درو تیغ ببازی
تا روز جزا معدن یاقوت مذاب است
بخت تو یکی تازه نهالست که طوبی
با نسبت او خردتر از برگ سداب است
بی طاعت تو هرچه ثوابست گناهست
با خدمت تو هرچه گناهست ثواب است
از قهر تو بر زانوی آمال عقال است
از مهر تو بر گردن آجال طناب است
شاها به دلم هست یکی راز نهانی
افسوس که بر چهره ام از شرم نقاب است
یک نیمه پنجاه شد از عمر و هنوزم
نز جفت نصیبست و نه ز اولاد نصاب است
چیزی که ز مردیم عیانست به مردم
ریشی است که آن نیز به خوناب خضاب است
بس نیزه که بر چهره ز پرچم بودش ریش
خوانی اگرش مرد نه آیین صواب است
بس جوزک هندی که بود بر زنخش موی
هرک آدمیش خواند از خیل دواب است
آن را که نه همسر نه خور و خواب فرشته است
وادم همه محتاج خور و همسر و خواب است
هر کاو نکند زن کشدش سوی زنانفس
وز بار خدا برتن و بر جانش عقاب است
یزدان به نبی گفت و نبی گفت در آثار
تزویج نمایید که تزویج ثواب است
دختی است پریچهره که تا دیده برویش
مانند پری دیده تنم در تب و تاب است
بی جنت رویش که بود آتش بغداد
چشمم همه شب تا به سحر دجله آب است
گویند جگر گردد از آتش بریان
بی آتش رویش جگرم از چه کباب است
چون سوی توام روی امید از همه سویست
چون باب توام اصل مراد از همه باب است
در روی زمینم نه به غیر از تو مناص است
وز دور زمانم نه به غیر از تو مآب است
مهر تو بود نقطه و من چون خط پرگار
هرجا که روم سوی توام باز ایاب است
ناکامی من با تو چو تویی سخت عجیبست
بی مهری تو با چو منی سخت عجاب است
بر تافته ماری همه شب تا به سحرگاه
در پنجه من همچو یکی سخت طنابست
چون دیده وامق همه شب اشک فشانست
چون طره عذرا همه دم در خم و تاب است
گر بوته اکسیر گران نیست پس از چه
پر زیبق محلول و پر از سیم مذاب است
ماننده خونی که به تندی جهد از رگ
خونی جهد از وی که نه خون نقره ناب است
دیوانه صفت کف به دهان آرد گویی
از مستی شهوت چو یکی خم شراب است
گر نفج ز هم باز کند چون شتر مست
جوشنده همی جوی کفش از بن ناب است
مانند غریبی است قوی هیکل و اعور
کز یاد وطن گریان برسان سحاب است
گاهی بخمد گاه سر از جیب برآرد
مانا که دمی شیخ و دمی دیگر شاب است
پستان نه و چون پستان پر شیر سفیدست
عمان نه و چون عمان پر در خوشاب است
قاآنی اگر هزل سرا گشته عجب نیست
کاورا دل از اندیشه این کار کباب است
گو قافیه تکرار پذیرد چه توان کرد
مقصد چو فزون از حد و بیرون ز حساب است
تا شهوت پیری نه به مقدار جوانیست
تا قوت شیخی نه به معیار شباب است
رای تو رزین باد بدانگونه که شیخ است
بخت تو جوان باد بدانگونه که شاب است