عجبی عجب آن پسر به سر دارد
مانا که ز حسن خود خبرد دارد
وقتست که سر گران شود با خویش
از بس که کرشمه آن پسر دارد
زان پیش که دل دهم ندانستم
کاو ناز و کرشمه این قدر دارد
معشوقه قیصرست پنداری
زان این همه نخوت و بطر دارد
طفلست و غرور حسن و دولت را
آمیخته خوش به یکدگر دارد
چون خیره به روی عاشقان بیند
چشمش همه تاچخ و تبر دارد
چون مژه به یکدیگر زند گویی
هر یک دوهزار نیشتر دارد
با این همه چون به رقص برخیزد
صد معجزه بلکه بیشتر دارد
آن موی میان بدان همه سستی
کوهی چو احد ز جای بردارد
و آن کوه ز پیچ و تاب پی در پی
چون پرده چین دو صد صور دارد
اندک اندک گهش به زیر آرد
نرمک نرمک گهش زبر دارد
واندر حرکات چرب و شیرینش
گویی همه روغن و شکر دارد
عاشق همه ساعت از تماشایش
مسکین لب خشک و دیده تر دارد
از شعرتر حکیم قاآنی
این طرفه غزل چه خوش زبر دارد
ترکی که نسب ز کاشغر دارد
از مشک سیه کله به سر دارد
چهری به فراز قامت موزون
چون بر خط استوا قمر دارد
رویی ز نشاط می عرق کرده
چون بر گل ارغوان مطر دارد
قدش شجره نسب چو برخواند
پیوند به سرو غاتفر دارد
گویی که جهان نهال قدش را
از تخمه سرو کاشمر دارد
خوش سرمه همی کشد نمی دانم
کان چشم سیه چه در نظر دارد
مانا خواهد که روز مردم را
از مردم چشم تیره تر دارد
گوید که وفا به وعده خواهم کرد
باور نکنم وفا مگر دارد
پایین تر از آن کمر که می بندد
از نقره خام یک سپر دارد
هر خسته که آن سپر به چنگ آرد
پروا نه ز جنگ شیر نر دارد
چون چرمه گرگ باز پیوندد
زخمی که به کارزار بردارد
نی نی غلطم دو چشم معصوم
از دیدن آن سرین حذر دارد
کان گرد سرین به شکل گردابست
کشتی چو درو فتد خطر دارد
معجر به هوا برافکند از شوق
هر مادر کاینچنین پسر دارد
عشقش همه خصلت جهانسوزی
از خنجر شاه نامور دارد
حسنش همه منصب جهانگیری
از عزم خدیو دادگر دارد
دارای جهان ستان محمد شه
کز قدر سپهر پی سپر دارد
شاهی که ظهاره وجود او
از اطلس هستی آستر دارد
رودی که ز ابر تیغ او خیزد
از مرگ پل از فنا گذر دارد
چشمی که نه با ولای او خسبد
شب تا سحر از عنا سهر دارد
از صولت مهر و کین او زاید
ایام هر آنچه خیر و شر دارد
از جنبش تیغ و کلک او خیزد
آفاق هر آنچه نفع و ضر دارد
طفلی که نه با ولای او زاید
سر تا قدم از بلا خطر دارد
گر مدحت او بر اژدها خوانند
زهرش همه طعم نیشکر دارد
شاها ز عنایت تو قاآنی
بر تارک مهر و مه مقر دارد
بردارد تیغ تو سرش از تن
گر دل ز ارادت تو بردارد
تیغ تو ز بس که جانور کشتست
گویی همه هوش جانور دارد
شاعر نبود هر آنکه گوید شعر
روح الله نیست هر که خر دارد
مزکوم بود حسود و شعر من
خاصیت نافه تتر دارد
آری چکند نوای موسیقی
بیچاره کسی که گوش کر دارد