" rel="stylesheet"/> "> ">

در ستایش پادشاه رضوان جایگاه مروج ملت نبی حجازی محمدشاه غازی طاب ثراه گوید

ساقی بده رطل گران زان می که دهقان پرورد
انده برد غم بشکرد شادی دهد جان پرورد
در خم دل پیر مغان در جام مهر زر فشان
در دست ساقی قوت جان رخسار جانان پرورد
در جان جهد زان پیشتر کاندر گلو یابد خبر
نارفته از لب در جگر کز رخ گلستان پرورد
چون برفروزد مشعله یکسر بسوزد مشغله
دیوار شود زو حامله حوری به زهدان پرورد
شادی دهد غمناک را کسری کند ضحاک را
بیجاده سازد خاک را وز خاک انسان پرورد
از سنگ سازد توتیا وز خاک آرد کیمیا
از درد انگیزد صفا وز درد درمان پرورد
بر گل فشانی گل شود بر خس چکد سنبل شود
زاغ ار خورد بلبل شود صد گونه الحان پرورد
جلاب جان قلاب تن مایه خرد دایه فطن
طعمه بیان لقمه سخن کان لقمه لقمان پرورد
تبیان کند تلبیس را انسان کند ابلیس را
هوش هزار ادریس را در مغز نادان پرورد
می چون دل بینا بود کاو را بدان مینا بود
یا آتش سینا بود کش آب حیوان پرورد
دل را ازو زاید شعف جان را از او خیزد شرف
چونان که گوهر را صدف از آب نیسان پرورد
از جان پاکان خاک او وز روح آب تاک او
کایدون عصیر پاک او جان سخندان پرورد
زان جوهر خورشید فش گر عکسی افتد در حبش
خاک حبش فردوس وش تا حشر غلمان پرورد
لعل بدخشانش لقب ماه درخشانش سلب
ماه درخشان ای عجب لعل درخشان پرورد
جان را سرور و سور ازو دل را نشاط و شور از او
مانا جمال حور ازو در خلد رضوان پرورد
در خم روان دارد همی زانرو فغان دارد همی
در جام جان دارد همی زان جان پژمان پرورد
دی با یکی گفتم بری جان به و یا می گفت هی
جان پرورد تن را و می جان را دو چندان پرورد
چون مطرب آید در طرب یاری طلب یاقوت لب
سیمین بری کاندر قصب ماه درخشان پرورد
عقد ثریا در لبش سی ماه نو در غبغبش
وان زلف هندو مشربش کفری که ایمان پرورد
زلفش چو دیوی خیره سر وز دزد شب دیوانه تر
کز ریو یک گردون قمر در زیر دامان پرورد
گل پرورد در مشک چین گوهر فشاند زانگبین
بیضا نماید ز آستین مه در گریبان پرورد
جوزا نماید از کمر پروین فشاند از شکر
کژدم گذارد بر قمر گوهر به مرجان پرورد
رویش ز دیبا نرم تر وز فتنه بی آرزم تر
آبی ز آتش گرمتر کز شعله عطشان پرورد
خورشید رو ذره دهان تاریک مو روشن روان
فربه سرین لاغر میان کاین کاهد و آن پرورد
زلفش چو طنازی کند بر ارغوان بازی کند
بر مه زره سازی کند در خلد شیطان پرورد
پوشیده گلبرگ طری در زیر زلف سعتری
گویی روان مشتری در جرم کیوان پرورد
مشکین خطش بر گرد لب موریست جوشان بر رطب
گرد نمکدان ای عجب یک دسته ریحان پرورد
دارد غمم را بیشتر سازد دلم را ریش تر
مانا هزاران نیشتر در نوک مژگان پرورد
جز خط آن سیمین بدن کافزود حسنش را ثمن
هرگز شنیدی اهرمن مهر سلیمان پرورد
هر گه سخن راند ز لب در من فتد شور ای عجب
ناچار شورست آن رطب کش در نمکدان پرورد
چون در وثاق آید همی برچیده ساق آید همی
تکلیف شاق آید همی آنراکه ایمان پرورد
خیز ای نگار ده دله آن رسم دیرین کن یله
بگذار جنگ و مشغله کاین هر دو خسران پرورد
جامی بخور کامی بجو بوسی بده حرفی نگو
زان پیش کان روی نکو خار مغیلان پرورد
در مشت خواهم غبغبت تا سخت تر بوسم لبت
ترسم ز زلف چون شبت کاو رنگ عصیان پرورد
از دو لبت ای هم نفس یک بوسه دارم ملتمس
بگذار تا خود را مگس در شکرستان پرورد
بوسی بده بی مشغله بی زحمت و جنگ و گله
کز جان برفت آن حوصله کاندوه حرمان پرورد
ور بوسه ندهی ای پسر حالی به کین بندم کمر
گردد سخنور شیر نر چون رسم طغیان پرورد
ویژه چو قاآنی کسی کاو را بود حرمت بسی
زیرا که در مجلس بسی مدح جهانبان پرورد
ماه مهین شاه مهان غیث زمین غوث زمان
کز قیروان تا قیروان در ظل احسان پرورد
دارا محمدشاه راد آن قیصر کسری نژاد
آن کز رسول عدل و داد آیین یزدان پرورد
از حزم داند خیر و شر از عزم گیرد بحر و بر
از جود بخشد خشک و تر وز عدل گیهان پرورد
گیتی چو مهدی مهد او نظم جهان از جهد او
وز عدل او در عهد او مهتاب کتان پرورد
قهرش همه زهر اجل دوشد ز پستان امل
مهرش همه طعم عسل در کام ثعبان پرورد
چون برفروزد برز را در پنجه گیرد گرز را
ماند بدان کالبرز را در بحر عمان پرورد
از هیبتش خصم دژم زان پیش کاید از عدم
تن را چو ماهی در شکم با درع و خفتان پرورد
ماریست کلکش کفته سر کز زهر بارد نیشکر
ناریست تیغش جان شکر کز شعله طوفان پرورد
دستش چو بخشد مال را روزی دهد آمال را
چون دایه یی کاطفال را از شیر پستان پرورد
گر حفظ ابنای بشر از حزم او یابد اثر
چون لوح محفوظش فکر حاشا که نسیان پرورد
تا در کمین خصم دغل با وی نیاغازد حیل
از هر سو مویش اجل چشمی نگهبان پرورد
مداح او با خویشتن گر راند از خلقش سخن
حالی به طبعش ذوالمنن هر هشت رضوان پرورد
ور بد سگال بد سیر خشم وی آرد در نظر
دردم به جانش داد گر هر هفت نیران پرورد
شاها مرا در انجمن خوانند استاد سخن
واکنون پریشان طبع من نظم پریشان پرورد
این نظم را ناگفته گیر این مدح را نشنفته گیر
این بنده را آشفته گیر ایراکه هذیان پرورد
این مدح را پا تابه سر نه مبتدا و نه خبر
آری ز بد گوید بتر هوشی که نقصان پرورد
هم بس عجب نی کاین ثنا افتد قبول پادشا
کاخر پسندد مصطفی شعری که حسان پرورد
شعری دو کز غیب آمده وز غیب بی عیب آمده
وحی است و لاریب آمده تا مدح سلطان پرورد
الهام مطلق دامنش اعجاز بر حق دانمش
وحی محقق دانمش وحیی که ایقان پرورد
بیواسطه روح الامین این پرده زد جان آفرین
تا پرده دار ملک و دین در پرده جانان پرورد
در خواب گفتش دادگر کای از خرد بیدارتر
خلاق بیداری شمر خوابی که ایمان پرورد
بیخود شو از صهبای من صهبا کش از مینای من
فیضی بود رسوای من کز مشکل آسان پرورد
اینت به بیداری نشان کز وجد گویی هر زمان
ساقی بده رطل گران زان می که دهقان پرورد