آنچه با برگ درختان ابر نوروزی کند
با تهیدستان کف فیاض فیروزی کند
زان سبب فیروز شد نامش که از آیات او
بخت هر روز آشکار آیات فیروزی کند
هست چهرش گنج فیروزی و گردد آشکار
هرکرا آن گنج فیروزی خدا روزی کند
آفتاب روی جانبخشش به هر مجلس که تافت
شمع نتواند که دیگر مجلس افروزی کند
بر بسوزان خنجر او امر فرماید خدای
قهر جباریش اگر عزم جهانسوزی کند
سنگلاخ کوهساران را تواند زیر پای
باد رفقش نرمتر از قاقم و توزی کند
ای که هر کس یاد جودت کرد یزدان تا به حشر
بی نیازش زاکتساب رنج هر روزی کند
گر بخوهد پیر عقلت دانش آموزد خطاست
طفل نتواند به لقمان حکمت آموزی کند
چنگ عزرائیل گویی در دم شمشیر تست
زان بمیراند جهانی را چو کین توزی کند
گر به شکل گوژ خود خواهد به سطح کاخ تو
گنبد پیروزه گون اظهار پیروزی کند
عقل داند عین نقصست ار فضولی نطفه یی
از شکم بر پشت آید بچه را قوزی کند
یا چو خیاطست تیغت کز حریر سرخ خون
خصم را بی رشته و سوزن کفن دوزی کند
سرو را سرسبزی بخت سرافراز تو نیست
ذره چون شمسی نماید سبزه کی توزی کند
شهد گفتار تو زهر کژدم اهواز را
در حلاوت قند مصر و شکر خوزی کند
گنج هر روزیست جودت وانکه را روزی شود
رحمت حق بی نیاز از رنج هر روزی کند
شیر چرخ از مهر و مه قلاده سازد ماه و سال
بو که در نخجیرگه روزی ترا یوزی کند
هر که روزی پوز جنباند که بد گوید ترا
چون سگ آلوده دهان از باد بد پوزی کند
از پی خاموشی جاوید فرماید خدای
تا بر اطراف دهانش مرگ بتفوزی کند
عزم بازی گر کنی ساعات روز و شب بهم
جمع گردد تا گهت نردی و گه دوزی کند
قافیه تنگست و من دلتنگ تر زانرو که طبع
خواهد استیفای وصفت بهر بهروزی کند
می تواند وضع لفظ خوش ز بهر قافیه
هم بود از کودنی گر قافیه بوزی کند
گرچه برخی از قوافی نیز زشت افتاد لیک
با قبولت چون رخ زیبا دل افروزی کند
تا دهان غنچه پر گردد ز مروارید تر
چون به زیر لب ثنای ابر نوروزی کند
غنچه سان خندان و کامش پر ز مروارید باد
چون صدف هر کاو به مدحت گوهر اندوزی کند