امروز از دو کعبه جهان دارد افتخار
کز فر آن دو کعبه بود ملک برقرار
آن مضجع ملایک و این مرجع ملوک
آن دافع کبایر و این رافع کبار
آن کعبه در عرب بود این کعبه در عجم
آن کعبه نامور بود این کعبه نامدار
حاجی شود هر آنکه بدانجا کشید رخت
ناجی شود هر آنکه درینجا گشود بار
آن کعبه ییست شرع بدان گشته محترم
این کعبه ییست عدل بدو گشته استوار
آن کعبه یی که شخص بدو می خورد یمین
این کعبه یی که مرد ازو می خورد یسار
آن کعبه ناف خاک و همش خاک نافه خیز
این کعبه کعب مجدو همش مجد کعبه دار
آن کعبه امانی و این کعبه امان
وین قبله اخایر و آن قبله خیار
آن کعبه همچو زلف نکویان سیاه پوش
این کعبه همچو اهل سعادت سپیدکار
آن کعبه ییست کش عرفاتست در کنف
این کعبه ییست کش غرفاتست بر کنار
آن کعبه خلیلست و این کعبه جلیل
آن خاص کردگارست این خاص شهریار
آن کعبه راست سنگی آورده از بهشت
این کعبه راست خاکی آورده از تتار
آن سنگ جای بوس امینان حق پرست
این خاک سجده گاه امیران کامگار
نتوان شکار کرد در آن کعبه ای عجب
کاین کعبه روز و شب دل دانا کند شکار
آن زمزمش به زمزمه در طعن سلسبیل
وین زمزمش ز زمزم و تسنیم یادگار
صیداندران حرام به فرمان دادگر
عیش اندرین حلال به یاسای باده خوار
احرام واجب آمده آن را به گاه حج
اجرام حاجب آمد این را به روز بار
در آن نماز کرده گروه از پی گروه
در این نیاز برده قطار از پی قطار
بر بام آن ز امن کبوتر کند وطن
در صحن این ز بیم غضنفر کند فرار
یک مشعرست آن را معمور در کنف
صد مشعرست این را مسرور در جوار
اندر فنای این شده الماس سنگریز
وندر منای او شود ابلیس سنگسار
آن کعبه یی که فدیه برندش ز هر طرف
این کعبه یی که هدیه نهندش به هر کنار
قربان برند بر در آن کعبه بیش و کم
قربان کنند بر در این کعبه بی شمار
قربان او همه حملست و همه جمل
قربان این روان و دل مرد هوشیار
واجب در آن طواف به سالی سه چار روز
لازم درین سجود به روزی هزار باد
آن از خدای عالم و این از خدایگان
کش بنده اند بارخدایان روزگار
آن مروه مروت و این زمزم صفا
این مشعر مشاعر و آن کعبه فخار
بازوی عدل دست کرم پیکر شکوه
پهلوی امن جان خرد هیکل وقار
تاج الملوک شاه فریدون که حزم او
بر گرد او ز صخره صما کشد حصار
آنجا که تیغ او اجل و خنده قاه قاه
وانجا که رمح او امل و گریه زار زار
با بخت فربهش همه لاغران سمین
با رمح لاغرش همه فربهان نزار
رایش چو نور مهر فروزان به هر زمین
حزمش چو سیر باد شتابان به هر دیار
مانا ز جوهر ملک الموت در ازل
یزدان دو تیغ ساخت جهانسوز و ذوالفقار
آن را نهاد در کف حیدر که ها بگیر
این رانهاد در بر خسرو که هین بدار
آن یک یهود کش شد و این یک حسود کش
آن طرفه ژاله بار شد این طرفه لاله زار
گر شیر نر ندیده یی اندر قفای گور
شه را یکی ببین سپس خصم نابکار
ور منکری که باد کشد ابر در کتف
شه را نظاره کن ز بر خنگ راهوار
تیغ برانش از بر یکران به روز رزم
ماند به ماه نو که نماید ز کوهسار
در چشم اشکبار عدو عکس نیزه اش
ماند به سرو ناز که روید ز جویبار
در پیش روی او چو عدو برکشد غریو
ماند همی به رعد که نالد به نوبهار
قاآنیا عجب نه اگر ترزبان شوی
کت آب می چکد همی از شعر آبدار
تا جیب بوستان شود از ابر پر درم
تا صحن گلستان شود از باد پرنگار
از باد نعل خنگ ملک فتح را مسیر
در زیر ابر رایت شه چرخ را مدار