ناصرالدین شاه گیتی را منظم کرد باز
معنی اقبال و نصرت را مجسم کرد باز
از رموز خسروی یک نکته باقی مانده بود
ملهم غیبش به آن یک نکته ملهم کرد باز
فال شه نصر من الله بود اینک کردگار
آیه انافتحنا را بر او ضم کرد باز
اشکبوسی را به یک تیر عذاب از پافکند
راستی کیخسرو ما کار رستم کرد باز
خواست کین ایرج دین را ز سلم و تور کفر
این منوچهر مؤید کار نیرم کرد باز
منت ایزد را که صد ره بیشتر از پیشتر
ملک و دین را هم معظم هم منظم کرد باز
کرد کاری شه که در باغ جنان روح ملک
سجده بر خاک ره حوا و آدم کرد باز
راست گویی خیمه دولت به مویی بسته بود
ایزدش با رشته تقدیر محکم کرد باز
صد هزاران عقده بود از حلم شه در کارها
جمله را سرپنجه عزمش به یکدم کرد باز
شاه پنداری سلیمان بود کز انگشت او
اهرمن خویی به حیلت قصد خاتم کرد باز
صدر اعظم خلق را چون آصف بن برخیا
آگه از کردار دیو و حالت جم کرد باز
اسم شه را خواند و بر آن دیو بدگوهر دمید
قصه کوته هر چه کرد آن اسم اعظم کرد باز
قالب بی روح دولت را ملک بخشید روح
آشکارا معجز عیسی بن مریم کرد باز
آنکه از عجب پلنگی قصد چندین شیر کرد
خسروش ضایع تر از کلب معلم کرد باز
کید خصم خانگی را هر چه خسرو در سه سال
خواست کردن فاش عفو شاه مدغم کرد باز
چون نبودش گوشمال سال اول سودمند
چرخش اسباب پریشانی فراهم کرد باز
شاخ عمرش را که می بالید در بستان ملک
آخر از باد نهیب پادشه خم کرد باز
زهره شیر فلک شد آب ازین جرأت که شه
پنجه اندر پنجه این چیره ضیغم کرد باز
عالمی را کرد مات درد در شطرنج و نرد
زان دغلها کان حریف بد دمادم کرد باز
باغ ملک از صولت وی چون بدی آشفته بود
فر شه زانرو درش پیچیده در هم کرد باز
دست قدرت گویی اندر آستین شاه بود
کاستین برچید و از نو خلق عالم کرد باز
بر دل دشمن زد و بر حلقه های زلف دوست
دست شه هر عقده کز دلهای پر غم کرد باز
از پریشان زلف پرچم با هزار آشفتگی
رایتش هر گوشه جمعی را پریشان کرد باز
زاده خسرو هلاکو خان هم از بخت نیا
قتل عام از مرز خنج تا شکیبان کرد باز
وز در بیغاره گردون خنده دندان نما
از بن دندان به خصم آب دندان کرد باز
باد هر روزش ز نو فتحی که گویند نه سپهر
الله الله شه عجب فتحی نمایان کرد باز