شیرین پسرا خیز و بساط دگر انداز
مسند به گذرگاه نسیم سحرانداز
تا چهره زرین کنم از ساغر گلگلون
گلفام می رنگین در جام زر انداز
امروز جز از باده گساری نبود کار
هر کار دگر هست به روز دگر انداز
از شور و شر دور زمان تا شوی ایمن
از خم به قدح باده پر شور و شر انداز
از خبرت ما جز غم و آسیب نزاید
از راوق خم خیز و مرا بیخبر انداز
نخل هنر و فضل چو رنجم ثمر آورد
از تیشه می ریشه فضل و هنر انداز
بیند چو جهان مختصر اندر تو و کارت
تو نیز نظر جانب او مختصر انداز
در کار جهان دیده و اندیشه ز خامیست
تدبیر به تقدیر قضاو قدر انداز
با تیغ قضا پنجه زدن چون بنشاید
بگذار دلیری و به چاره سپر انداز
ساغر طلب و باده بخور چاره همینست
در لؤلؤ خوشیده یاقوت تر انداز
ای مهر گسل ماه چگل لعبت بابل
ای خانه فروزنده و ای خانه برانداز
خیز آن تل سیمین به یکی موی درآویز
صد وسوسه بر خاطر صاحب نظر انداز
آن موی میان طاقت آن بار ندارد
قلاب سر زلف به دور کمر انداز
شد زیر و زبر دل ز سرینت هله برخیز
رقصی کن و آن کوه به زیر و زبرانداز
تا با تو در و بام به رقص آید از وجد
در رقص از آن روی یکی پرده درانداز
یعنی ز رخ آینه وش زلف زره سان
یک سو بنه و مشعله بر بام و در انداز
پاکوب و کمر باز کن و دست بیفشان
مایل شو و بشکسته کله را ز سر انداز
در پای صنوبر بفکن رشته عنبر
بر جرم قمر سلسله مشک تر انداز
جنبنده کن از زیر کمر کوه گران را
جنیبدن آهسته به کوه و کمر انداز
گه قد ز تمایل به قیام آر و پریوار
آشوب قیامت به نهاد بشر انداز
گه چهره فروپوش بدان موی پریشان
از شام سیه پرده به روی سحر انداز
گه چهره برافشانده و بنمای رخ از زلف
یک سوی سواد حبش از کاشغر انداز
گه نرگس فتان را با غمزه بکن جفت
آشوب به ملک ملک دادگر انداز
گه سرو سهی را به خرام آور از ناز
وز رشک شرر در جگر کاشمر انداز
وجد آر و سماع آر و رقص آور و بازی
اقطار ز من جمله به بوک و مگر انداز
بس غلغله در طارم چرخ کهن افکن
صد سلسله از مشک به جرم قمر انداز
بنشین به کنار من و از بوسه شیرین
بر کام من از لب همه شیر و شکر انداز
کردی چو ورا کام من از مدح شهنشاه
در گوش خود آویزه در و گهر انداز