" rel="stylesheet"/> "> ">

در ستایش رواق منور امام ثامن ضامن السلطان علی بن موسی الرضا علیه الآف التحیة والثناء و تاریخ سال تعمیر و نگارش آن

زهی به منزلت از عرش برده فرش تو رونق
زمین ز یمن تو محسود هفت کاخ مطبق
تویی که خاک تو با آب رحمتست مخمر
تویی که فیض تو با فر سرمدست ملفق
چو دین احمد مرسل مبانی تو مشید
چو شرع حیدر صفدر قواعد تو موثق
ز هر چه عقل تصور کند فضای تو اوسع
ز هر چه وهم تخیل کند بنای تو اوثق
ز آستان تو حصنیست نه سپهر معظم
ز خاکروب تو گردیست هفت کاخ مروق
کدام مظهر بیچون بود به خاک تو مدفون
که از زمین تو خیزد همی خروش اناالحق
حصانت تو بر از صد هزار حصن مشید
رزانت تو بر از صد هزار کوه محلق
ز بس رفیعی و محکم ز بس منیعی و معظم
به راستی که خموشیست در ثنای تو اوفق
چنان نماید سرگشته در فضای تو گردون
که در محیط یکی بادبان گسیخته زورق
به نزد نزهت تو نزهت بهشت مضیع
به جنب ساحت تو ساحت سپهر مضیق
ز صد یکی نتواند حدیث وصف تو گفتن
هزار صاحب و صابی هزار صابر و عمعق
چو بر فرود سپهر برین که پرده نیلی
به دامن تو نمودار هفت طارم ازرق
سپهر را بشکافد ز هم تجلی نورت
چنان که صخره صما شود ز صاعقه منشق
چه قبه یی تو که گر رفع پایه تو نبودی
زمین شدی متزلزل بسان توده زیبق
چه بقعه یی تو که نبود بهای یک کف خاکت
هزار تخت مرصع هزار تاج مغرق
چه سده یی تو که در ساحت تو هست هماره
اساس شرع منظم امور کفر معوق
چه کعبه یی تو که اینک ز بهر طوف حریمت
دمی ز پویه نیاساید این تکاور ابلق
کدام کاخ همایونی ای عمارت میمون
که هست برتر ی سده ات ز سدره محقق
کدام بقعه میمونی ای بنای همایون
که از سمو سموات برده قدر تو رونق
کدام آیت رحمت به ساحتت شده نازل
که می زند ز شرف عرصه ات به عرش برین دق
تویی که خاک ترا همچو تاج از پی زیور
فلک نهاده به تارک فرشته هشته به مفرق
تویی که چرخ ترنجی درین سرای سپنجی
ز شکل طاق رواقت دهان گشاده چو فستق
چنان که هوش به سر فیض با فضای تو منضم
چنان که روح به تن روح با هوای تو ملصق
ز بهر حفظ فضایت قضا ز روز نخستین
به گرد باره خاک از محیط ساخته خندق
اگر به طور تجلی کند فروغ فضایت
شود ز جلوه آن طور چون تراب مدقق
به سر سپهر برین را بود هوای پریدن
بدان امید که گردد به خاک کوی تو ملحق
ز نور بیضه بیضا ربوده فر تو فره
فراز طارم امکان زده است قدر تو بیدق
فرود قبه تو ماند این زبر شده خرگه
به کوی خاک به دامان آسمان معلق
عیون اهل خرد از غبار تست مکحل
رقاب خلق به طوق پرستش تو مطوق
به نزد قبه عالیت هفت گنبد گردون
چو پیش کوه دماوند هفت دانه جوزق
دلی که نیست هواخواه آستان تو بادا
طعین تیغ مصیقل نشان سهم مفوق
اگرنه مرکز چرخستی ای بنای مشید
چرا به گرد تو می گردد این دوازده جوسق
ز صد یکی ز فزون اندکی نمود نیارد
شمار منقبتت را دو صد جریر و فرزدق
مگر تو مقصد ایجادی ای رواق معظم
که هست هستی نه چرخ از وجود تو مشتق
مگر سراچه عدلی که در هوای تو تیهو
مقام امن نیابد مگر به چنگل باشق
مگر تو روضه سلطان هشتمی که به خاکت
کند ز بهر شرف سجده هفت طازم از رق
خدیو خطه امکان که از عنایت یزدان
فراز خرگه لاهوت برفراشته سنجق
علی عالی اعلی امام ثامن ضامن
که از طفیل وجودش و جود گشته منسق
سپهر عدل مهین گوهر محیط خلافت
جهان جود بهین زاده رسول مصدق
قوام دهر نظام جهان وسیله هستی
امین شرع ولی خدا خلیفه بر حق
زهی عظیم بنا بقعه یی که هست ز فرت
بنای شرع مشید اساس عدل محلق
چو بود طاق رواق تو از نقوش معرا
چو از طراز هیولا جمال هستی مطلق
سپهر مرتبه شعبانعلی که باد وجودش
به روزگار مؤید ز کردگار موفق
نمود عزم که گردد حدود طاق رواقت
به طرز قصر سنمار و بارگاه خورنق
به نیل و دوده و گلغونه و مداد مزین
به زر و نقره و شنگرف و لاجورد منمق
به سعی باقر شاپور کلک مانی خامه
که شکل پیل کشد نوک خامه اش به پر بق
به لوح صنع مجسم کند بدایع کلکش
نسیم مشک و شمیم عبیر و نکهت زنبق
چنان که نیز مصور کند به صنعت خامه
نعیب زاغ و نعیق کلاغ و صیحه عقعق
به رنگ ریزی کلکش کند عیان به مهارت
نشید بلبل و پرواز سار و جنبش لقلق
به ساحت تو رقم کرد نقشها که ز رشکش
زبان اهل بیان چون زبان خامه شود شق
چو گشت چنبر و سقف تو از نقوش نو آیین
چو نای فاخته و گردن حمامه مطوق
نهال فکرت قاآنی از سحاب معانی
به بوستان سخن گشت در ثنای تو مورق
پس از ورود سرود از برای سال طرازت
زهی زمین تو مسجود نه رواق معلق