چو رای خواجه اگر پیر گشته است جهان
غمین مباش که گردد به بخت شاه جوان
جهان جود محمد شه آسمان هنر
که آفتاب ملوکست و سایه یزدان
همیشه شاد بود شاه خاصه عید غدیر
که کردگار قدیرش به جان دهد فرمان
که ای محمد ترک ای خدیو ملک عجم
محمد عربی را به خویش کن مهمان
بساز جشنی کامروز شیر بیشه ما
به صید روبهکان تیز می کند دندان
نبی به روز چنین از جهاز منبر ساخت
بگفت از پس تسبیح ما به خلق جهان
الست اولی منکم تمام گفتندش
بلی تو بهتری از ما و هرچه در گیهان
گرفت دست علی پس به دست و کرد بلند
چنان که ساعد او برگذشت از کیوان
بگفت هرکش مولا منم علی مولاست
که او مکمل دینست و تالی قرآن
به خصم و یارش یارب تو باش دشمن و دوست
به ناصرش ده نصرت به خاذلش خذلان
یکیست عید غدیر ارچه خلق را امروز
بود درست سه عید سعید در ایران
نخست عید غدیر از خلافت شه دین
دوم جمال ملک شهریار ملک ستان
سه دیگر آنکه به قانون عید پیش کنند
به جای میش به شه جان خویش را قربان
شگفت نیست که شه نیز جان فدا سازد
به جانشین نبی خواجه ملک دربان
علی اعلی دارای آسمان و زمین
ولی والا دانای آشکار و نهان
خلیفه دو جهان دست قدرت داور
ذخیره دل و جان گنج صنعت سبحان
هژبر یزدان سبابه اراده حق
روان عالم علامه یقین و گمان
کلید قدرت همسال عشق فیض نخست
نوید رحمت تمثال عقل روح روان
نیاز مطلق تسلیم کل توکل صرف
امام برحق غیث زمین و غوث زمان
صفای صفوت میقات علم مشعر هوش
منای منیت میزاب علم کعبه جان
شفیع اسود واحمر قسیم جنت و نار
مراد عارف و عامی پناه کون و مکان
کتاب رحمت فهرست فیض فرد وجود
سجل هستی طغرای فضل فصل امان
وجود او وطن جان عارفان خداست
بدو گرای که حب الوطن من الایمان
ایا حقیقت نوروز و معنی شب قدر
که مفتی دو جهانی و مفتی یم و کان
قسم به واجب مطلق که گر تویی ممکن
وجوب را نتوان فرق کردن از امکان
مقام عالیت این بس که غالیت شب و روز
خدای خواند و منعش ز بیم تو تنوان
وگرش برهان پرسی که چون علیست خدای
خلیل وار در آتش رود که ها برهان
منت خدای نمی دانم اینقدر دانم
که بحر معرفتت را پدید نیست کران
به وقت مدح تو همچون درخت وادی طور
همه صدای اناالحق برآیدم ز دهان
در آفرینش هر ذره را به رقص آرم
در آن زمان که کنم نام نامی تو بیان
مگر ز رحمت خاص تو آگهی دارد
که بار جرم همه خلق می کشد شیطان
هر آنکه کین تو ورزد چه بالد از طاعت
هر آنکه مهر تو جوید چه نالد از عصیان
مگر عدوی ترا روز حشر لال کند
ز حکمت ازلی کردگار هر دو جهان
وگرنه آتش دوزخ چسان زبانه کشد
گر او به سهو برد نام نامیت به زبان
صفات غیب و شهودی که بود یزدان را
ز یک تجلی ذات تو گشت جمله عیان
تویی که دانی اذکار طیر در او کار
تویی که بینی ادوار روح در ابدان
به جستجوی تو قمری همی زند کوکو
به رنگ و بوی تو بلبل همی کشد دستان
ز عکس صورت تو سرخ گشته گونه گل
ز بیم هیبت تو زرد مانده روی خزان
شبی به عالم روحانیان سفر کردم
فراخ دشتی دیدم چو وهم بی پایان
سواره عقل ز هر جانبی رجز می خواند
چنانکه رسم عرب هست و عادت شجعان
برون نیامده هل من مبارز از لب او
ز دور نام تو بردم گریخت از میدان
بس است مدح تو ترسم که قدسیان گویند
که کیست اینکه ستادست در صف میدان
بر آنکه گفته خدایش ثناثنا گوید
به قد پست و رخ زشت و جامه خلقان
مرا ز جامه خلقان چه خجلتست ز خلق
که گفته است خدا کل من علیها فان
ولی ز مهر تو دارم امید کاین رخ زشت
ز وصل غلمان زیبا شود به باغ جنان
مجو بغیر خدا از خدای قاآنی
دعای خسرو گو تا که برهی از خسران
همیشه تا زنخ دلبران به چنبر زلف
چو گوی سیم نماید به عنبرین چوگان
هر آنکه پیرو چوگان حکم سلطان نیست
به زخم حادثه بادا چو گوی سرگردان