جشنی ز نوروز عجم کاراستش جشمید جم
جشنی که با کوس و علم شاه جهاندار آمده
یعنی شجاع السلطنه آنکو ز قلب و میمنه
همرزم صد تن یک تنه در دشت پیکار آمده
اسکندر دارا خدم دارای اسکندر حشم
سالار افریدون علم سلم سپهدار آمده
از لطف و قهرش این زمان شد آشکارا در جهان
زان مرکز آب روان زین مرکز نار آمده
لرزان تن کاووس ازو ترسان روان طوس ازو
در رزمگه کاموس ازو چون نقش دیوار آمده
آرش فکار از تیر او گرشاسب از شمشیر او
در حیطه تسخیر او هفت و شش و چار آمده
هر گه که شمشیر آخته روی زمین پرداخته
گردون سپر انداخته عاجز ز پیکار آمده
گردان ستوه از رزم او گردون خجل از بزم او
ثابت به پیش عزم او هر هفت سیار آمده
تا گیردش اندر جهان مانند مرکز در میان
ز آغاز شکل آسمان بر شکل پرگار آمده
گردون کباب مهر او مست شراب مهر او
فیض سحاب مهر او بر کشت احرار آمده
مه نعل سم مرکبش گردون روان در موکبش
تابنده نور کوکبش مرآت انوار آمده
ای کاخ کیوان جای تو مه سوده سر بر پای تو
تابنده روز از رای تو همچون شب تار آمده
زانصاف تو جان زمان هستند در خواب امان
جز بخت تو کاندر جهان پیوسته بیدار آمده
اجرام انجم نیست این تابنده هر ساعت چنین
رشحیست بر چرخ برین کز ابر آذار آمده
هر قطره یی کاندر هوا باریده از ابر عطا
از شرم جودت قهقرا بر چرخ دوار آمده
الای گردون پست تو هستی جود از هست تو
غمگین ز فیض دست تو صد همچو زخار آمده
شاها به قاآنی نگر خاقانی ثانی نگر
نی روح خاقانی نگر اینک به گفتار آمده
تا برزند از کوه سر خورشید خاور هر سحر
در شرق و غرب و بحر و بر نورش نمودار آمده
تابنده بادا اخترت بر سر ز خورشید افسرت
زان رو که رای انورت خورشید آثار آمده