باز برآمد به کوه رایت ابر بهار
سیل فرو ریخت سنگ از زبر کوهسار
باز به جوش آمدند مرغان از هر کنار
فاخته و بوالملیح صلصل و کبک و هزار
طوطی و طاووس و بط سیره و سرخاب و سار
کز همه گلها دمد بیشتر از طرف کشت
وز نفسش جویبار گشته چو باغ بهشت
گویی با غالیه بر رخش ایزد نوشت
کای گل مشکین نفس مژده بر از نوبهار
طره سنبل به راغ باز پر از تاب شد
آب فسرده چو سیم باز چو سیماب شد
باد بهاری بجست زهره وی آب شد
نیم شبان بی خبر کرد ز بستان فرار
غبغب این می مکد عارض آن می مزد
گیسوی این می کشد گردن آن می گزد
گه به چمن می چمد گه به سمن می وزد
گاه به شاخ درخت گه به لب جویبار
بهرش خیاط طبع سرخ قبا دوخته
سرخ قبایش به بر یک دو سه جا سوخته
یا که ز دلدادگان عاشقی آموخته
کش شده دل غرق خون گشته جگر داغدار
بهر تقاضای شیر وز پی قوت جگر
وز پس گریه کند خنده به چندی دگر
طفل شکوفه چرا خندد زان پیشتر
کز پی تحصیل شیر گریه کند طفل وار
ظاهر از انواع گل شکل مضلع شود
یکی مخمس شود یکی مربع شود
یکی مسدس شود یکی مسبع شود
الحق بس نادر است هندسه کردگار
بر سر سیمینه طشت طاسک زر بر نهاد
در وسط طاس زر زرین پر بر نهاد
بر پر زرین او ژاله گهر بر نهاد
تا شود آن زر خشک از گهرش آبدار
از فزعش ارغوان در خفقان اوفتاد
نامیه همچون طبیب دست به نبضش نهاد
پس بن بازوش بست زاکحل او خون گشاد
ساعد او چند جا ماند ز خون یادگار
سپید و نغز و لطیف چو خواهرش یاسمن
ستارگانند خرد بهم شده مقترن
و یا گسسته ز مهر سپهر عقد پرن
نموده در نیم شب به فرق نسرین نثار
بر تنش این ایزدی جامه اطلس چراست
دیبه او بی نورد این همه املس چراست
بوته صفت در میانش زر مکلس چراست
بهر چه تکلیس کرد این همه زر عیار
صلصلکان فوج فوج خوش بهم آمیخته
پشت به غم داده خلق در نغم آویخته
تیغ تعنت قهر بر الم آهیخته
خورده بهم جام می با دف و طنبور و تار
نغمه اش از لوح دل زنگ زداید همی
شاهد گلزار را خوش بستاید همی
نی غلطم کاو چو من مدح نماید همی
بر گل تاج کرم میوه شاخ فخار
فاخر فخری لقب مفخر اولاد جم
به بزم میر اجل به رزم شیر اجم
کلیم کافی کلام کریم وافی کرم
به غره افراسیاب به حمله اسفندیار
چون ز طبیعی سخن یا ز الهی کند
حل مسائل همه نیک کماهی کند
چون ز اوامر حدیث یا ز نواهی کند
رمز اصول و فروع شرح دهد آشکار
جداول زیجها نگاشته درنظر
نسبت قطر و محیط صورت قوس و وتر
زاویه و جیب و ظل جمله بداند ز بر
وین همه با علم او یکیست از صد هزار
اصمعی و واقدی مازنی و سیبویه
ازهری و یافعی جاحظ و بن خالویه
کل یثنی علیه کل یأوی الیه
کای تو به علم و ادب ما را آموزگار
که چند هستش دیار که چیستش طول و عرض
هم از رسوم ملل هم از تکالیف فرض
هم از نظام دول ز لشکر و باج و قرض
چندان داند که وهم می نتواند شمار
بی مدد دوربین دیده درنگ و شتاب
دوره اقمار را نیک بداند حساب
قلی و قسنی ازو نکته برو نکته یاب
نیوتن و کپلرش حق شمر و حق گزار
مسائل فلسفی ز بر بداند همی
ز علمهای غریب سخن براند همی
شدن به چرخ برین می بتواند همی
به رای سیاره سیر به فکر گردون سپار
طعنه ز خلق جمیل به باغ مینو زده
پیر خرد پیش تو چو طفل زانو زده
گاه غضب با پلنگ پنجه به نیرو زده
لیک به هنگام حلم گشته ز موری فکار
دیو و تهمتن کدام طوس و فرامرز چیست
جنبش بال پشه پیش زمین لرز چیست
کشور بخشی و گنج باغ چه و مرز چیست
گنج دهی بیشمر سیم دهی بیشمار
به فضل صد جعفری به علم صد آصفی
جلیل چون آدمی جمیل چون یوسفی
در صف شهزادگان تو ز هنر سر صفی
چون به قطار ایستند پیش ملک روزبار
دهری در کین کشی چرخی در دشمنی
خاکی در احتمال آبی در روشنی
بادی در سرکشی ناری در توسنی
نیلی در وقت جود پیلی در کارزار
سیم ستانند و زر از کف تو کیل کیل
گوهر گیرند و لعل روز و شبان ذیل ذیل
گاه سخا کوه کوه وقت عطا سیل سیل
لعل دهی گنج گنج سیم دهی بار بار
هر که نگرید از آن خنده ز شیراشیرست
قافیه گو جعل باش جعل ز من در خورست
حشمت من در سخن صد ره از آن برترست
کز پی یک طیبتم خصم کند گیر و دار
پس از من ای بس حکیم که می بیابد همی
به مرگ من پشت دست ز غم بخاید همی
دو دست خویش از اسف بهم بساید همی
که کاش قاآنیا بدی در این روزگار
تا که بتازی زبان روز گذشته است امس
تا که حواس است عشر ظاهر از آن عشر خمس
سامعه و باصره ناطقه و شم و لمس
ناصر جان تو باد باطن هشت و چهار