جشن محمودیست ساقی خیز تا ساغر زنیم
ساغری ننهاده از کف ساغر دیگر زنیم
چیست ساغر خم چه تاب آرد به کشتی ده شراب
تا به طوفان پشت پا چون نوح پیغمبر زنیم
نی نی از کشتی چه خیزد ظرف می دریا خوشست
تا در آن دریا سراپا غوطه چون لنگر زنیم
ساقیان بر کف میی چون جوهر دانش لطیف
دانشی مردیم ما باید دم از جوهر زنیم
گنج بادآور ز هر سو بسته رقاصان به پشت
ما تهی دستان بیا بر گنج باد آور زنیم
ناصرالدین شاه را محمود شد نایب مناب
وقت آن آمد که آتش در بت و بتگر زنیم
ناصر دینست شه برخیز تا محمودوار
سومنات کفر را آتش به بوم و بر زنیم
تا به بزم شه ز بهر تهنیت یابیم بار
خرگه از هشتم فلک باید که بالاتر زنیم
بزم شه عرشست آنگه ما در او جوییم بار
کز جلالت پشت پا بر چرخ پر اختر زنیم
جشن سلطانیست ما امروز می خواهیم خورد
عیش هی خواهیم کرد و باده هی خواهیم خورد
مژده داد از جشن شاهنشه چو پیک نیک پی
می به فرخ روی پیک نیک پی خواهیم خورد
چون بود شاهنشه ما یادگار جم و کی
می به جشن یادگار جم و کی خواهیم خورد
تا درین نیلی خم از مستی دراندازیم شور
سر به سر خمخانهای ملک ری خواهیم خورد
ساغر و چنگ و دف و کف دمبدم خواهیم زد
شیر و شهد و شکر و می پی به پی خواهیم خورد
ما نه تنها می به یاد جشن سلطان می خوریم
کآب کوثر هم به یاد روی وی خواهیم خورد
دی بود اکنون و می نوشیم تا آید بهار
چون بهار آید علی الله تا به دی خواهیم خورد
جانشین محمود غازی کی نشین بالای تخت
گر نباید خورد می امروز کی خواهیم خورد
گر به یاد آن ملک محمود می خوردی ایاز
ما به یاد این ملک محمود می خواهیم خورد
ملک ری را باز از آیینه آیین بسته اند
یا ملایک عرش را از نور آذین بسته اند
طاق تو پرتوی رنگارنگ چون قوس قزح
خلق بر هر منظری با اطلس چین بسته اند
هر شب از سیمین رسن آویخته قندیل ها
بر مجره چرخ گویی ماه و پروین بسته اند
زلف مشکین از دو سوی افکنده رقاصان به دوش
از بر یک آفرین گویی دو نفرین بسته اند
یا دو مشکین مار بر یک شاخ گل پیچیده اند
یا دو حرز از کفر بر بازوی یک دین بسته اند
خاطبان عالم بالا عروس ملک را
عقد جاویدان برای ناصرالدین بسته اند
هشت باغ خلد را با هفت اقلیم جهان
در قباله نو عروسش شرط کابین بسته اند
شه چو بخت خویش دارد کودکی محمود نام
کآفتاب آسایش اندر مهد زرین بسته اند
جانشین شه شود امروز اندر تهنیت
طبع و کلکم بین چسان این شعر شیرین بسته اند
ساقیا می ده که می در جسم جان می پرورد
قالب خاکی چه باشد کاسمان می پرورد
باده گویی از دم روح القدس دارد نژاد
زانکه در تن دمبدم روح روان می پرورد
ناشده از لب فرو پیدا شود رنگش ز چشم
لاله یی بین کاو به نرگس ارغوان می پرورد
می شفیع ماست پنداری که با چندین گناه
در دل و جانمان بهشت جاودان می پرورد
همچو خم صاحبدلی باید که داند این سخن
کانکه گل را گل کند دل را همان می پرورد
راست گویم بر خ م می سجده می بایست کرد
زانکه دریکمشت گل یک ملک جان می پرورد
وصف می زین به نیارم کرد کاندر مدح شاه
در زبان چون منی نطق و بیان می پرورد
ناصرالدین شه که دایه رأفتش در مهد ملک
کودکی شیراوژن و ملک ستان می پرورد
یک جهان جانست جود شه ز بهر خاص و عام
حبذا جودی که جان یک جهان می پرورد
توپهای خسروانی اینک آوا می کنند
رعد و برق و ابر خیزد چون دهان وا می کنند
بر زمین از آسمان آید مدام آواز رعد
توپهانک برخلاف رعد آوا می کنند
از زمین هرایشان هر دم رود زی آسمان
گوش گردون کر شود هر دم که هرا می کنند
در گلوشان مار سرخ و در شکم مور سیاه
طرفه مار و مور بین کاهنگ اعدا می کنند
بنگر آن زنبوره ها کز برق آتش هر زمان
همچو زنبوران خون آلوده غوغا می کنند
هر طرف جشنیست برپا چیست باعث خلق را
کاینهمه رقص و طرب در باغ و صحرا می کنند
سیم و زر هر سو به دامن می برند از گنج شاه
جود شه فرموده یا خود خلق یغما می کنند
آن چه کوهست اینکه رقاصان مجلس گاه رقص
چون مدار اخترانش زیر و بالا می کنند
جشن محمودست زانرو چون سر زلف ایاز
مشک می پاشند و صحن بزم بویا می کنند
تاج می نازد که نیکو تاجداری یافتم
ملک می بالد که فرخ شهریاری یافتم
نصرت از وجد و طرب در رقص کز بازوی شاه
کاخ دولت را ستون استواری یافتم
نخل ملکت در نما کز برگ ریز حادثات
خشک بودم تازه گشتم خوش بهاری یافتم
خاک ایران در طرب کز موج طوفان فتن
بس تلاطم داشتم اکنون قراری یافتم
ملک شه نازان که بودم در بلا و اضطراب
ایمنم تا چون اتابک پیشکاری یافتم
شاهباز همت شه هفت کشور کرد صید
باز می گوید که بس کوچک شکاری یافتم
تیغ خسرو خنده زن کز خون بدخواهان ملک
از پی مستی شراب بی خماری یافتم
لعل خندان کز تف خورشید عمری سوختم
تا ز فر افسر شه اعتباری یافتم
رخش شاهنشه ز وجد و شوق هر دم شیهه زن
کز نژاد شاه نیکو شهسواری یافتم
بر فراز تخت شاهنشه مکان دارد همی
مهر را ماند که جا بر آسمان دارد همی
از نشاط آن که شه بنشست بر بالای آن
بس که بالد تخت گویی تخت جان دارد همی
تهنیت گویند از بس شاه را از هر کران
خاک و خشت ملک ری گویی زبان دارد همی
بس که می رقصد زمین از خوشدلی در زیر پای
جمله اجزای زمین گویی روان دارد همی
شاه عمر جاودانست از برای شخص ملک
ملک از آن نازد که عمر جاودان دارد همی
کودک مهد ار ولیعهد شنهشه شد چه باک
بخت شه طفلست و فرمان بر جهان دارد همی
بچه شیرست پنداری ملک محمود از آنک
شیر خوارست و دل شیر ژیان دارد همی
در کمانه مهد هر ساعت کند انگشت خویش
بس که عزم بازی تیر و کمان دارد همی
ابر و مژگان خود رادست مالد هر زمان
بس که در دل شوق شمشیر و سنان دارد همی
شاه ما را بخت سعد و اختر مسعود باد
اختر مسعود او را فر نامعدود باد
آرزوهایی که هر یک هست افزون از دو کون
بر زبان ناورده پیشش حاضر و موجود باد
از وجودش جان بود خرسند و از جودش جهان
یک جهان جان خاک راه این وجود و جود باد
بر در معبود چون شاهان به طاعت صف کشند
سر صف شاهان عادل در بر معبود باد
چون همه قصدش به سوی حرمت دینست و بس
حفظ یزدان قاصد و جان و تنش مقصود باد
هر زمان کارد ملک محمود بر تختش سجود
جان یک عالم فدای ساجد و مسجود باد
زین همه مولود و والد کز نتاج آدمند
آن نکوتر والد و این بهترین مولود باد
چون بود روز ولادت با ولیعهدی یکی
مر ملک محمود را کش ملک نامحدود باد
از پی تاریخ سال هر دو قاآنی نگاشت
ناصرالدین را نشاط جسم و جان محمود باد