پدری کز همه ملوک جهان
            چرخ هرگز چو او نداد نشان
         
        
            پادشاه زمین ملک مسعود
            که نصیبش ز چرخ هست مسعود
         
        
            گوید امروز شیر زان منست
            گویی اندر میان جان منست
         
        
            دل او در هوای من گردد
            همه گرد رضای من گردد
         
        
            او به من شاد و من بدو شادم
            او چنین باد و من چنین بادم
         
        
            شه پاک اعتقاد شاه زمین
            می شناسد یقین که هست چنین
         
        
            به دعا برگشاده دارد لب
            شکر ایزد کند به روز و به شب
         
        
            خرم و شادمان همی باشد
            سیم و زر در جهان همی پاشد
         
        
            هر زمان تازه بزمی آراید
            به نشاط و سماع بگراید
         
        
            باره را شاهوار بنشیند
            خرم آن کس که روی او بیند
         
        
            پیش او کدخدای سهم مکین
            کش همه راستی کند تلقین