" rel="stylesheet"/> "> ">

صفت یار لشکری گوید

آمد به عرض گاه دلارام من فراز
پیش بساط عارض در جمله حشم
خیره بماند عارض چون حیلتش بدید
گفتا که هست لاله رخ و نوش لب صنم
دو لب عقیق و شکر دو روی مهر و ماه
دو چشم لطف و خوبی دو زلف پیچ و خم
خالی به زیر زلفش و چاهیش در ز نخ
خال اصل فتنه گشته و چه معدن ستم
دادش جواب گفت محلی که هست راست
اینست آنچه گفتی و یک ذره نیست کم