" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٢: گر برفت اندر غمت دل گو برو

گر برفت اندر غمت دل گو برو
جان اگر هم شد فدایت گو بشو
حسن تو ای جان من پاینده باد
هر چه جز تو گو بقربان تو شو
من طمع از خود بریدم آن زمان
که بعشقت جان و دل کردم گرو
هر دمی جانی فدا سازم ترا
در همان دم بخشی از سر جان نو
جان نو بخشد جمالت نو مرا
کهنه را گوید جلالت که برو
هر دمم عیدی و قربان نویست
خلعتی نو روز نو روزی نو
دوست میخواند ترا ای (فیض) هان
در ره او پای از سر کن بدو