ای دل بعشق خویش گرفتار بوده ای
خود را بنقد عمر خریدار بوده ای
گر بگذری ز خویش انیس خدا شوی
ای خود پرست دون چه ستمکار بوده ای
بگشای چشم عبرت و کروبیین به بین
تا روشنت شود چه قدر خوار بوده ای
برخیز و جهد کن بمقام خرد رسی
روز نخست چون بخرد یار بوده ای
سوی مقربان چه شود گر سفر کنی
زین پیشتر بعالم انوار بوده ای
گر رو کنی بعالم بالا غریب نیست
پیوسته در تطور اطوار بوده ای
کاری نمیکنی که بجائی رساندت
ای آزموده کار چه بیکار بوده ای
ای حق بر اهل حق چه گوارنده و خوشی
بر خویشتن پرست چه دشوار بوده ای
ز آسودگی نداشته ای دست یک نفس
ای (فیض) خویش را تو چه غمخوار بوده ای