یارب ای مهجور را در بزم وصلت بار ده
از می روحانیانش ساغر سرشار ده
دل بجان آمد مرا زین عالم پر شور و شر
راه بنما سوی قدسم عیش بی آزار ده
سخت می ترسم که عالم گردد از اشگم خراب
یارب این سیلاب خون را ره بدریا بار ده
در فراقت مردم ای جان جهان رحمی بکن
یا دلم خوش کن بوعدی یا به وصلم بار ده
دل همیخواهد که قربانت شود در عید وصل
جان لاغر را بپرور شیوه این کار ده
تیره شد جان و دلم از امتزاج آب و گل
سینه را اسرار بخش و دیده را انوار ده
عقل جزئی از سرم کن دور و عقل کل فرست
زنگ غم بزدای از دل شادی غمخوار ده
تا بکی مخمور باشند از می روز الست
عاکفان کوی خود را باده اسرار ده
هر گروهی را ز فضلت نعمتی شایسته بخش
زاهدان را وعد جنت عاشقان را بار ده
یارب آن ساعت که از دهشت زبان ماند ز کار
(فیض) را الهام حق کن طاقت گفتار ده