دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی
ز کدام باده ساقی بمن خراب دادی
چه دل و چه دین و ایمان همه گشت رخنه رخنه
مژه های شوخ خود را چه بغمزه آب دادی
دل عالمی ز جا شد چه نقاب برگشودی
دو جهان بهم برآمد چه بزلف تاب دادی
در خرمی گشودی چه جمال خود نمودی
ره درد و غم ببستی چه شراب ناب دادی
ز دو چشم نیم مستت می ناب عاشقان را
ز لب و جوی جبینت شکر و گلاب دادی
همه کس نصیب خود را برد از زکوة حسنت
بمن فقیر و مسکین غم بی حساب دادی
همه سر خوش از وصالت من حسرت و خیالت
همه را شراب دادی و مرا سراب دادی
ز لب شکر فروشت دل (فیض) خواست کامی
نه اجابتی نمودی نه مرا جواب دادی