سنگها اندر کف بوجهل بود
            گفت ای احمد بگو این چیست زود
         
        
            گر رسولی چیست در مشتم نهان
            چون خبر داری ز راز آسمان
         
        
            گفت چون خواهی بگویم آن چه هاست
            یا بگویند آن که ما حقیم و راست
         
        
            گفت بوجهل این دوم نادرترست
            گفت آری حق از آن قادرترست
         
        
            از میان مشت او هر پاره سنگ
            در شهادت گفتن آمد بی درنگ
         
        
            لا اله گفت و الا الله گفت
            گوهر احمد رسول الله سفت
         
        
            چون شنید از سنگها بوجهل این
            زد ز خشم آن سنگها را بر زمین