مستی ده و هستی ده ای غمزه خماره
            تو دلبر و استادی ما عاشق و این کاره
         
        
            ما بر سر هر پشته گم کرده سر رشته
            بیچاره تو گشته تو چاره بیچاره
         
        
            صد چشمه بجوشانی در سینه چون مرمر
            ای آب روان کرده از مرمر و از خاره
         
        
            ای سنگ سیه را تو کرده مدد دیده
            وی از پس نومیدی بشکفته گل از ساره
         
        
            ای نور روان کرده از پیه دو چشم ما
            و اندیشه روان کرده از خون دل پاره