یکی فرهاد را در بیستون دید
            ز وضع بیستونش باز پرسید
         
        
            ز شیرین گفت در هر سو نشانی ست
            به هر سنگی ز شیرین داستانی است
         
        
            فلان روز این طرف فرمود آهنگ
            فرود آمد ز گلگون در فلان سنگ
         
        
            فلان جا ایستاد و سوی من دید
            فلان نقش فلان سنگم پسندید
         
        
            فلان جا ماند گلگون از تک و پو
            به گردن بردم او را تا فلان سوی
         
        
            غرض کز گفتگو بودش همین کام
            که شیرین را به تقریبی برد نام