صدهزار افسوس کز جور سپهر واژگون
            رفت از دار جهان فخر زمان شهبازخان
         
        
            درة التاج امارت قرة العین کمال
            خیمه اجلال بیرون زد به صوب لامکان
         
        
            آفتاب آسمان حشمت و جاه و جلال
            در زمین ناگاه پنهان شد ز دور آسمان
         
        
            سرو رعنای ریاض عزت و مجد و شرف
            در بهار زندگی افتاد از باد خزان
         
        
            نخل شیرین بار باغ همت و جود و کرم
            سوخت برگش از سموم مرگ و شاخش ناگهان
         
        
            حیف از آن بحر سخا و منبع احسان که بود
            دست او پیوسته چون ابر بهاری در فشان
         
        
            کار عالم را به دست خویشتن دادی نظام
            گاهی از تیغ و سنان و گاهی از کلک و بنان
         
        
            مهر سلطان نجف چون داشت در جان از نخست
            رفت در خاک نجف و ز هر غمش آسوده جان
         
        
            رحلت او خون دمادم ریخت از چشم فلک
            ماتمش خاکستر غم ریخت بر فرق جهان
         
        
            رفت سوی آسمان آه و فغان از شیخ و شاب
            شد به کیوان ناله و فریاد از پیر و جوان
         
        
            چون ازین وحشت سرای پر خطر پرواز کرد
            مرغ روح لامکان سیرش به گلزار جنان
         
        
            عقل با هاتف پی تاریخ سال رحلتش
            گفت شد سوی جنان شهباز طوبی آشیان