" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٥٢

بنازم شیشه می را که خوش مستانه میگرید
سری خم کرده و در دامن پیمانه میگرید
کسی کش کام دل شد آشنای لذت ماتم
چنان گر نوحه سازی گرید از افسانه میگرید
دل خود را بآن خوش میکند حسرت کش دنیا
که با خلق جهان در یک مصیبت خانه میگرید
کسی کز وادی عقل و جنون بیرون کشد خود را
نه در معموره میخندد نه در ویرانه میگرید
مگر آمیزش پاکیزه دارد مهر محبوبان
که شمع اندر میان خنده و پروانه میگرید
کسی کو شیشه خالی کند تا پر شود چشمش
اگر با ما کشد ساغر بیک پیمانه میگرید
جهان در مردن دل گریه و سوز است عرفی را
که گوئی در عزای عاشق جانانه میگرید