بیار باده که جانم دمی زناله برآید
هزار زمزمه از دل بیک پیاله برآید
بشوی نامه دانش بجو رساله مستی
بود که فال مراد تو زین رساله برآید
بنوش جامی و آسوده شو ز وسوسه غم
چه غم خوری که چنان کارت از حواله برآید
مچش که شعبده میزیان دهر بلند است
اگر بزهر نیالوده یک نوله برآید
بدین جمال اگر بگذری بسوی گلستان
ز گلبنش گل و برگ هزار ساله برآید
بمطلبی نفکند است سایه همت عرفی
که از قبول دعاها زدست هاله برآید