بلب آرام گیر ای جان غمگین یکدمی دیگر
که شاید در حریم سینه بفرستد غمی دیگر
چو گردم تنگ دل شرح غمت را با غمت گویم
که در شرع محبت کفر باشد محرمی دیگر
هم از غم تنگدل گشتم هم از شادی کرا خوانم
که بنماید دلمرا ره بسوی عالمی دیگر
گهی گردد عرقناک از حیا گاهی ز می هر دو
گلستان جمالش تازه دارد دشبنمی دیگر
شهید غمزه او نیستم حسرت بتیغم زد
بهل ای همدم این شیون بپا کن ماتمی دیگر
قدم چون رنجه فرمودی ببالینم مرو در دم
بغایت مشرفم برمرگ بنشین یکدمی دیگر
مشو ایمن گرت بر مسندجم دهر بنشاند
که هر دو زود گردد مسند آرای غمی دیگر
کفن شویم بخون دیده نی در چشمه زمزم
پرستار صنم را هست عرفی زمزمی دیگر