دلی دارم که میجوشد زهر موچشمه خونش
نه آن خونی که بتوان از گرستن داد بیرونش
به افسون میکند آلوده درد عافیت بخشم
بیا ای مرگ و آزادی ببخش از ننگ افسونش
ز گلگون کی نهدمنت بدوش کوهکن شیرین
که ساق عرش غیرت میبرد بر پای گلگونش
اگر در جلوه گاه حسن آید عشق بی پرده
شود معلوم بر لیلی که لیلی بود مجنونش
نمیدانم چه امیدم بآن لبهاست میدانم
که دارد خنده بر امید من لبهای میگونش
به تیره غمزه اش نازم که صد جا بشکند در دل
بدست معجز عیسی اگر آرند بیرونش
چنان حسن قبولی در ملامت نیست عرفی را
که هر ساعت در آغوش آورد بیداد گردونش