" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٩٧

کسی کو دلگشا ماند دلش چون سنگ می بینم
از آن در خوشدلی هم خویش را دلتنگ می بینیم
براه عشق هرکس کوشش دارد بغیر از من
که دائم چند و چون در منزل و فرسنگ می بینم
ندانم کین پریشان دل چه میخواهد ز جان خود
مدام این شیشه را درگفت وگو با سنگ می بینم
همین غمها بعهد جهل بود اما نمیدیدم
همانا این ستم ها را من از فرهنگ می بینم !
تو حق بینی و من هم ای حکیم این جنگ بی سوداست
تو خاصیت ز گوهر بینی و من رنگ می بینم
نقاب از چهره تا افکنده خورشید تابانم
ز شرم بی نقابی باقضا در جنگ می بینم
نمیدانم که عرفی را چه معنی میخلد دردل
که بازش های ها گریه هر آهنگ می بینم