کجاست برق حجابی که از تجلی آن
            ستاره سوخته روزگار خود باشم
         
        
            کجاست طبع سلیمی و حسن لعل لبی
            که در معامله آموزگار خود باشم
         
        
            خوش آن کشش که مرا آنچنان زخود نبرد
            که بیخود افتم و در انتظار خود باشم
         
        
            کجاست مستی عشقی که زاهد از ره طعن
            ملامتم کند و من بکار خود باشم
         
        
            خوش آن معامله عرفی که از زبان دو کون
            تو دشمن من و من شرمسار خود باشم