بیار شیشه می بر گل و کلاه فشان
فروغ می بگریبان مهر و ماه فشان
زباغ همت ما زهر خند می روید
بدست ماه بچین و بر وی جاه فشان
مجاوران حرم را در آستانه عشق
غبار ناصیه آشوب بر جباه فشان
و گر بمشهد عشق آستین فشان آئی
سر قصب بفشان و بخاک راه فشان
بسوز گریه من ای بهشت بر در وصل
که مشت شبنم و برگ گلاب شاه فشان
کرشمه که نگیرم بجیب حسن آرام
بسوز پرده و در دامن نگاه فشان
دمید صبح فنا دیده باز کن عرفی
بسوز دامن دود و بصبحگاه فشان